منوی اصلی

قصه‌ ته فنجان قهوه

در کوچه‌های خسته‌ی این دل قدم زدی
با یک نگاه فاصله‌ها را به‌هم زدی

وقتی درون کافه نشستی کنار میز
گفتی دوباره عاشقی و حرف کم زدی

دستی به ساز بردی و با ناز دست‌هات
در شور عاشقانه‌ی من تار هم زدی

آن‌گاه با نگاه به فنجان قهوه‌ام
فالی برای لحظه‌ی تنهایی‌ام زدی

خواندی تو قصه‌ی ته فنجان قهوه را
من را کنار یک زن عاشق رقم زدی

آن وقت با تمام خوشی‌های عاشقی
با من دوباره تا پل خواجو قدم زدی

**
سجاد ایران‌پور

نیز ببینید ~

‎یک کامنت برای قصه‌ ته فنجان قهوه

  1. hos7ein 3 اکتبر 2012 ‎در #

    درود بر شما
    عالی بود 😉

  2. حمید 4 اکتبر 2012 ‎در #

    خیلی قشنگ بود

  3. amin 4 اکتبر 2012 ‎در #

    salam
    man mikham yekio peyda konam vasaam fale ghahve begire chetor mitonam peydam konam in shakhso ?

    age mishe behem bezangin va begin
    man sakene khozestan hastam

  4. سجاد ایرانپور 15 ژانویه 2013 ‎در #

    درود ممنون بابت قرار دادن شعرم

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.