منوی اصلی

حاشیه‌نگاری از مسابقات باریستا در اصفهان

پوستر نمایشگاه قهوه اصفهان که دستم رسید در خانه‌ام در گیلان نشسته بودم. تقویم را گذاشتم جلوی رویم و فکر کردم نه! از اولین فستیوال قهوه در اصفهان نمی‌شود گذشت. اصفهان را اگر خوب دیده باشید حتما احساس کرده‌اید که روح دوره صفوی در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌های این شهر تاریخی پرسه می‌زند و اگر قدمت حضور قهوه در ایران را نیز پی گرفته باشید، می‌دانید که باز هم می‌رسیم به همین دوره‌ی تاریخی و وقتی چند روز مانده به شروع فستیوال، آیکافی حامی رسانه‌ای این برنامه شد دیگر درنگ جایز نبود. از رشت به تهران و از تهران به اصفهان کمتر از ۲۴ ساعت طول کشید و صبح روزی که مسابقات باریستا شروع می‌شد، هوای خنک و آفتابی چهارباغ را به ریه‌هایم فرستادم.

نمایشگاه قهوه اصفهان

آرتیزان بار، قبل از شروع مسابقات

آیکافی – مسابقه و نمایشگاه در انتهای یکی از هزاران راهروی مجتمع عظیم سیتی‌سنتر برگزار می‌شد. اولین قهوه‌ی روزم را از نیکی روستا گرفتم. تنها باریستای زن داوطلبی که در آرتیزان‌بار پشت دستگاه بود، با حضوری دلگرم‌کننده. و البته چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا فهمیدم که به گفته‌ی بچه‌های اصفهان، کار کردن زن‌ها در کافه‌های اصفهان ممنوع است و فقط در سیتی سنتر خانم‌ها می‌توانند در کافه‌ها مشغول به کار بشوند. با این حساب جای تعجب نداشت که فقط یک شرکت‌کننده‌ی زن در مسابقه ثبت‌نام کرده بود. نرگس رحمانیان که باریستای خانگی بود و به قهوه و دم کردنش عشق می‌ورزید. با این‌که هیچ دوره‌ی تخصصی را نگذرانده بود، با اعتمادبه‌نفس ستودنی پشت دستگاه اسپرسوساز ایستاد و با آرامش‌ و علاقه‌اش لبخند را به لب همه آورد.

قرار بود مسابقات باریستا را از همان‌جا زنده برای آیکافی گزارش کنم. همکارانم در تهران گوش به زنگ و چشم به مانیتور نشسته بودند و من آن‌طرف بال‌بال‌زنان دنبال پریز برق و چکه‌ای اینترنت می‌دویدم. پریز برق را ایستاده بین باریستاها در آرتیزان‌بار پیدا کردم و اینترنت را در سیم‌کارت رایتل دبیر جشنواره. که هربار برای کار واجب و غیرواجب از محدوده‌ی چند متری من دور می‌شد، ارتباط من هم با همکارانم و فضای مجازی به رحمت خدا می‌رفت.

~ در نمایشگاه قهوه اصفهان چه گذشت

اگر قرار باشد دست بگذارم روی جذاب‌ترین حاشیه این دو روز، باید از بازدیدکننده‌های تصادفی بنویسم که برای تماشای مسابقه و غرفه‌های نمایشگاه نیامده بودند. آن‌هایی که با چرخ‌های خرید پر از کیسه‌های هایپراستار سر از آن راهرو در آورده بودند و جذب برنامه می‌شدند. همان‌ها که بعضی‌های‌شان اولین‌بار بود قهوه‌ای غیر از قهوه ترک می‌نوشیدند و با مفهوم قهوه تخصصی روبه‌رو می‌شدند. با انبوه سوال‌هایی که بعد از نوشیدن قهوه‌ای که با کمکس دم شده بود پیگیر چند و چون اسپشالتی کافی می‌شدند. و باید یاد کنم از آن‌ها که اولین قهوه‌ی زندگی‌شان اسپرسویی بود که تعبیر «زهرمار» را برایش به کار می‌بردند و بعد با نوشیدن قهوه‌ی تخصصی تعجب می‌کردند که چه‌طور طعم و عطر قهوه می‌تواند بسته به شرایط کشت و فرآوری و ابزار دم کردن‌اش فرق بکند. همان‌ها که با کیسه‌های خریدشان می‌ایستادند جلوی استیج برگزاری مسابقه و تعجب می‌کردند که چه‌طور سرو قهوه می‌تواند این‌قدر تخصص بطلبد. آن‌قدر که داورهای ملی به اصفهان بیایند و به قضاوت باریستاها بنشینند.

نمایشگاه قهوه اصفهان

اما همین حاشیه جذاب تحت تاثیر تبلیغات ضعیف قرار داشت. مغازه‌های آن راهرو افتتاح نشده بودند و بازدیدکننده‌های تصادفی همان‌ها بودند که یا از پله برقی پارکینگ آمده بودند بالا و با برنامه مواجه شده بودند، یا به قصد سرکشیدن به دبنهامز، تنها مغازه‌ی آن راهرو. شاید اگر تبلیغات بهتری انجام شده بود، استقبال بیشتری هم از مسابقات می‌شد و هیجان بیشتری به همه تزریق می‌شد. در خود آن مجتمع بزرگ هم تبلیغات محیطی چندانی برای نمایشگاه قهوه نشده بود. آن‌قدر که حتا برخی نیروهای حراست مجموعه از برنامه‌ی سه روزه بی‌خبر بودند و شب آخر چند نفری و بی‌سیم به‌دست جلوی ما را گرفته بودند که بنرهای آیکافی را از کجا کش رفته‌اید و مجوز رسمی برای خروج سه‌پایه و بنر دارید یا نه؟ و هرچه ما از سه روز فستیوال می‌گفتیم و همراهی وسایل شخصی، انگار از سرو قهوه در مریخ حرف می‌زدیم.

خستگی روز اول مسابقه خوب به تن‌مان نشسته بود که خواهران نیروی انتظامی به همراه برادران نیروی انتظامی به دل جمعیت زدند و پیگیر حجاب ما شدند و مجوز برگزارکنندگان و اعتراض به موسیقی انتخابی هر باریستا برای مسابقه‌اش. از من کارت خبرنگاری رسمی می‌خواستند و من جوابی نداشتم جز اینکه انجمن صنفی روزنامه‌نگاران در تهران نزدیک به شش سال است که پلمب شده و کارت‌های ما هم به دنبالش همین‌طور. و به این ترتیب اختلالی که برای اصفهانی‌ها آشنا و تاسف‌بار بود در برنامه ایجاد شد و بعد از چند ساعت برگزارکننده‌ها توانستند با تدبیر، پارازیت را برطرف کنند تا روال عادی برنامه از سر گرفته شود و بعد عبارت «متاسفیم، اینجا اصفهان است» نقل زبان‌شان بشود.

برای من که نزدیک به چهارسال است روزنامه‌نگاری تخصصی در حوزه‌ی قهوه می‌کنم، پوشش زنده‌ی مسابقات تجربه‌ای بی‌نظیر بود. حتما فعالان حوزه قهوه هم تجربه‌های مشابه از واکنش متعجب اطرافیان به این علاقه و اشتیاق به قهوه دارند. مگر درست کردن قهوه چقدر تخصص می‌خواهد؟ مگر قهوه چقدر نکته و خبر و ویژگی دارد که تبدیل به تخصص بشود؟ چه به عنوان باریستا و چه به عنوان روزنامه‌نگار. این سوال‌ها باعث می‌شود گاهی اوقات آدم احساس ‌کند میان آدم‌هایی که ذهن‌شان عادت به پذیرش تخصص‌های عام دارد بدجور تنها مانده. میان آن‌ها که نمی‌دانند قهوه چه دنیای رازآلودی دارد و چقدر زوایای مختلف برای کشف کردن و بیشتر دانستن. حضور در این برنامه‌ها این احساس تنهایی را از بین می‌برد. عشق به قهوه در میان کسانی که مثل خودت احساس می‌کنند جانِ بیشتر می‌گیرد. تماشای داوران ملی که آن‌طور حرفه‌ای و به‌روز تحت قوانین ۲۰۱۶ مسابقات جهانی WBC به قضاوت نشسته‌اند و اضطراب باریستاهای شرکت‌کننده که بی‌توجه به تعداد بازدیدکننده‌ها نگران ارائه‌شان بودند لذت غریبی داشت. دغدغه‌ی مشترک آدم‌ها را به هم نزدیک می‌کند. وقتی این دغدغه‌ی مشترک قهوه باشد که خودش ذاتا آدم‌ها را به هم نزدیک‌تر می‌کند، دیگر سختی‌ها و کاستی‌ها به چشم نمی‌آید. در این دو روز مسابقات چیزی که چشمم را گرفت همین دست به دست هم دادن همه‌ی علاقه‌مندان به قهوه بود تا این برنامه آبرومندانه برگزار بشود، که شد.

مسابقات باریستا اصفهان

تنها ماگ نجات‌یافته‌ی آیکافی به باریستا حامد جزندری رسید. عکس: نیکی روستا

ضدحال بزرگ این دو روز اما گم شدن ماگ‌های آیکافی بود. از لحظه‌ی اولی که مسابقات شروع شد، هر ده دقیقه یک‌بار مجری عزیز مراسم حامیان فستیوال و جوایز در نظر گرفته‌شده برای سه نفر برگزیده را اعلام می‌کرد. دست‌کم سی‌بار در طول دو روز. در تمام این مدت اعلام شد که ماگ‌های آیکافی به سه نفر اول به رسم یادبود اهدا می‌شود. چه حالی باید داشته باشیم که درست هنگام اعلام نتایج و اهدای جوایز بفهمیم در بلبشوی بی‌‌نظمی، ماگ‌های آیکافی را گم کرده‌اند؟ نزدیک به پنج نفر مسئولیت ماگ‌ها را به هم پاس دادند و گشتند و گشتند و گشتند و دست آخر از ناکجا فقط یکی از ماگ‌ها پیدا شد. خستگی به تن‌ام کمی ماسید. در نهایت با اصرار، برگزارکنندگان راضی شدند مسئولیت گم شدن ماگ‌ها را بپذیرند و به خاطر آن دست‌کم سی‌باری که وعده‌ی ماگ‌ها را کنار باقی جوایز یادگاری به شرکت‌کننده‌ها دادند، وقت اهدای جوایز اعلام کردند که یادگاری آیکافی به برگزیده‌ها را گم کرده‌اند و در نهایت تنها ماگ نجات‌یافته‌ی ما به حامد جزندری، قهرمان مسابقه رسید.

وقتی به نمایندگی از آیکافی داشتم ماگ را به حامد می‌دادم، از ته دل بهش تبریک گفتم. حامد جزندری نمونه‌ی باریستایی است که مسیر پیشرفت را مرحله به مرحله جلو رفته. اولین‌بار که دیدمش بعد از دوره مقدماتی مسابقات ملی باریستا بود و در حال تمرین. خودش با خنده خودش را دست می‌انداخت که می‌خواسته با اعتماد به نفس برای داورها لاته‌آرت خرچنگ بزند و از همان‌جا همین خرچنگ سوژه‌ی خیلی‌ها شد. حامد اما بی‌توجه به حرف‌ها و حدیث‌ها و خنده‌ها و حتا نامهربانی‌ها در دوره‌های آیکافی شرکت کرد و با کمک مربی تمرین کرد و تمرین کرد و تمرین کرد و در مسابقات شرکت کرد و مرحله به مرحله خودش را بالا کشید. او در مسابقه باریستا نمایشگاه قهوه و چای به مرحله نیمه‌نهایی رسید و حالا به قهرمانی مسابقات باریستا در اصفهان دست یافته است. فکر می‌کنم وقتی مسیری را مرحله به مرحله طی می‌کنی، لذت موفقیت بیشتر و بیشتر می‌شود. چه برای خود آدم، چه برای دیگرانی که شاهد تلاشت بوده‌اند.

مسابقات باریستا اصفهان

لبخند رضایت بر صورت باریستا حامد جزندری. عکس: نیکی روستا

الان که در حال نوشتن حاشیه‌های مسابقات باریستای اصفهان برای وبلاگ آیکافی هستم در اتوبوس اصفهان به تهران نشسته‌ام. خوشحال و دلگرم از اینکه قهوه همین‌طور کم‌کم دارد دوباره جای خودش را در زندگی مردم باز می‌کند. آنقدر که دیگر کسی تعجب نکند وقتی می‌فهمد برای فستیوال قهوه و مسابقات باریستا آدم‌ها از شهرهای مختلف می‌کوبند و می‌آیند و انرژی صرف می‌کنند. امیدوارم در شهرهای دیگر هم فعالان حوزه‌ی قهوه دست به کار همچین برنامه‌هایی بشوند تا من هم باز بتوانم در اتوبوس و در جاده‌های بین شهری از حاشیه‌های رقابت باریستاهای ایرانی بنویسم و طعم قهوه. قهوه‌ای که حاشیه نیست، خود متن زندگی عده‌ی زیادی از آدم‌هاست.

نیز ببینید ~

, , , , , , , ,

‎هنوز کسی کامنتی ننوشته است‫.‬

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.