قهوه‌نوشت

چرا قهوه را دوست دارم؟

این قهوه‌نوشت را داوود آتش‌بیک برای آیکافی فرستاده است.

[hr]

آیکافی – خب، من سال‌ها کم‌کاری تیروئید داشتم و نمی‌دانستم. صبح‌ها به سختی از خواب بیدار می‌شدم و به مدرسه می‌رفتم. البته، همه‌ صبح‌ها پدرشان در می‌آید تا از توی رخت‌خوابشان بیرون بیایند و به مدرسه بروند؛ ولی انگار برای من سخت‌تر بود. چرا که این کم‌کاری تیروئید باعث می‌شد که بدن من بیشتر به خواب احتیاج داشته باشد. خسته‌تر باشد. کوفته‌تر باشد. این‌جوری شد که قهوه را کشف کردم.

یعنی در یک صبح برفی، قهوه خوردم و رفتم مدرسه و دیدم از قضا هما روز، ساعت اول چرت نزدم. حدس زدم که اثر قهوه باشد که امروز صبح چرت نمی‌زنم. خب، فرداش هم امتحان کردم. پس فرداش هم و … و این‌جوری بود که قهوه‌خور شدم.

قهوه‌خور شدم ولی قهوه‌باز نشدم. چون صرفا می‌خوردم تا توی مدرسه کوفته نباشم. چرت نزنم. برایم هم فرق نمی‌کرد چه مدل قهوه‌ای باشد. اغلب ترک درست می‌کردم. گاهی کمی زنجفیل هم می‌ریختم توش.

تو استارباکس استانبول نشسته بودیم و قهوه سفارش داده بودیم. من تو استارباکس‌های باقی کشورها همیشه لاته و از این‌جور سوسول‌بازی‌ها سفارش می‌دادم. ولی این‌بار گفتم بگذار طعم خود قهوه‌ی استارباکس را بچشیم. سفارش دادیم و برایمان یک لیوان بزرگ (فکر می‌کنم دست‌کم حاوی ۳۵۰ سی سی قهوه بود!) برای‌مان آوردند. خوردم و دیدم اتفاقا برخلاف تصورم و البته قهوه‌ ترک‌هایی که همیشه خودم درست می‌کردم٬ خیلی هم تلخ نیست. کمی به ترشی می‌زند در کنار آن تلخی. خوردم… خوردم… همه‌اش را خوردم… و ناگهان احساس کردم خوش‌بخت‌ترین آدم روی زمینم.

شاید فکر کنید اغراق می‌کنم، یا چمی‌دانم، هرچی، ولی باور کنید اغراق نیست. واقعا احساس کردم چقدر خوش‌بختم. چقدر خوشحالم. چقدر زندگی زیباست. چقدر همه چیز خوب است. چقدر خوب که من زنده‌ام و دارم زندگی می‌کنم. و این‌جوری بود که قهوه‌باز شدم.

حالا هر روز، بعد از خوردن دو فنجان قهوه، دقیقا همین احساس بهم دست می‌دهد؛ زندگی تنها با تلخی قهوه‌‌ شیرین می‌شود.

تحریریه آیکافی

آیکافی رسانه خبری،‌ تحلیلی و آموزشی صنعت قهوه و کافه ایران است. ما درست از روز اول ژانویه ۲۰۱۲ شروع به‌کار کرده‌ایم و تاکنون صدها یادداشت و گزارش و مقاله در حوزه‌های گوناگون مرتبط با قهوه از مصاحبه و مطالب آموزشی گرفته تا مقالات تاریخی و اجتماعی و ادبی منتشر کرده‌ایم.

نوشته های مشابه

‫۳ دیدگاه ها

  1. داستان و تجربه خوبی را برایمان به اشتراک گذاشتید … داستان من هم نمیدانم از کجا شروع شد … اما به نظرم میرسد از توی یک پرواز که به همراه چای قهوه هم سرو میشد و مهماندار برای من به اشتباه قهوه ریخت و من هم از روی خجالت هیچ نگفتم و وقتی اولین جرعه را خوردم از مزه آن خیلی خوشم آمد و این شد که قهوه خور شدم و این تا ۳ سال پیش ادامه داشت تا این که منهم عادت به امتحان کردن قهوه ها را پیدا کردم و الان یک کم یک کوچولو قهوه بازی میکنم و در مهمانی ها دوستان را آزمایش …. وای قهوه به نظرم از آن نوشیدنی های بهشتی باشد ….

  2. حیف که من میگرن دارم. وگرنه جز فرنچ پرس و ترک و اسپرسو چیزی نمی‌خوردم… قهوه دنیاییه برای خودش.
    یادم میاد اولین بار که اسپرسوی دوبل خورده بودم توی خیابون به هر کی می‌رسیدم سلام می‌گفتم و ازش تعریف می‌کردم :))
    الانم هر بار فرانسه با دونه‌های اربیکا می‌خورم به یک عالم دیگه سیر می‌کنم…

  3. داغی قهوه به داغی عشق
    سیاهی قهوه به سیاهی شب
    تلخی قهوه به تلخی جدایی

    شعار کافی شاپ های زنجیره ای صدف

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا