داستان قهوه
-
داستان قهوه ۲
هنوز بوی قهوه بلند نشده بود که نشسته پشت میز و زل زده به صدای اسبی که بیرون اتاق بود؛…
ادامه مطلب -
یازده صبح
طوری قوز کرده بود که فنجان خالی قهوه درست زیر دماغش بود. نگاهش به جای نهچندان دوری خیره شده بود.
ادامه مطلب -
قهوه – داستان کوتاهی از ریچارد براتیگان
میگويند در بهار هوسهاى آدم جوان متوجه اوهام عاشقانه میشود. شايد اگر آدم جوان وقت پسمانده کافى داشته باشد، توى…
ادامه مطلب -
داستان قهوه
امروزه بسیاری از مردم ما گمان میکنند که قهوه نوشیدنیای فرنگی است و چای نوشیدنی ایرانی. حال آن که اروپاییان…
ادامه مطلب