منوی اصلی

قهوه‌ ات دارد سرد می‌ شود

در این صبح ِ سراسر تعطیل
چه فرق می‌کند تن
به آن ساتن ِ لغزان و خنک بسپاری
یا به تِکه‌ای از آفتاب پاییزی که دارد
در به در            و پنجره به پنجره
دنبالت می‌گردد

از طرز نگاهم            باید حدس می‌زدی
که من ِ ظاهرا فراموشکار و سر به هوا
خطوط کشیده‌ی اندامت را دقیق
تا مرز نامرئی شدن ِ هرچه پیراهن
از بَر کرده‌ام

اگر می‌دانستی جایت
سر میز صبحانه چقدر خالی است
و قهوه            منهای شیرین‌زبانی تو
چقدر تلخ
من و این آفتاب ِ بی‌پروا را
آن‌قدر چشم‌انتظار نمی‌گذاشتی

قهوه‌ات دارد سرد می‌شود
و طاقت ِ آفتاب ِ نشسته بر صندلی‌ات طاق
مگر چقدر طول می‌کشد
انتخاب پیراهنی که ساعتی دیگر
باید از تن درآوری

××
عباس صفاری
خنده در برف ~ نشر مروارید

نیز ببینید ~

, ,

‎هنوز کسی کامنتی ننوشته است‫.‬

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.