نویسندهی آمریکایی دیو اگرز در آخرین کتاب خود «راهب موکا» به کشاورزی قهوه در یمن و تاثیر جنگ بر زندگی مردمان این سرزمین و صنعت قهوه در آن پرداخته است.

نویسندهی آمریکایی دیو اگرز در آخرین کتاب خود «راهب موکا» به کشاورزی قهوه در یمن و تاثیر جنگ بر زندگی مردمان این سرزمین و صنعت قهوه در آن پرداخته است.
بنجامین ابلر رماننویس، عاشق قهوه است؛ آنقدر که رد طعم و عطر قهوه را در ادبیات هم دنبال میکند. او در این فهرست دهتایی داستانهایی از جان چیور تا هاروکی موراکامی ژاپنی را معرفی کرده است که هر یک بهنوعی از قهوه حرفی زدهاند.
طوری قوز کرده بود که فنجان خالی قهوه درست زیر دماغش بود. نگاهش به جای نهچندان دوری خیره شده بود.
این داستان شما را بیشتر از یک فنجان قهوهی در یک روز سرد زمستانی گرم میکند.
حکایتِ داغی ِ قهوه، محفظهی تحتانی و فوقانی و ماجرایِ تلخ ِ گشتن
میگويند در بهار هوسهاى آدم جوان متوجه اوهام عاشقانه میشود. شايد اگر آدم جوان وقت پسمانده کافى داشته باشد، توى هوسهايش حتا بتواند جايى براى يک فنجان قهوه باز کند.
دلش نمیخواست تابلوبازی در بیاورد اما طعم قهوه چیزی نبود که بخواهد با شکر خرابش کند.
قهوه هرچهقدر غلیظتر و کمشکرتر باشد، به جان روحبخش قهوه نزدیکتر است. جان روحبخش قهوه هم چیزی است شبیه طعم یک بوسه از یک زن در ایستگاه اتوبوس، بعد از مدت طولانی انتظار.
وسط یه جمعه کسل کننده، پشت بار، توی کافه نشسته بودم. قهوه فرانسه تلخ و داغ و سیگاری کنارش روی بار، کنار هم، منتظر مانده بودند که من در موردشان تصمیم بگیرم. کمی نگاهشان کردم. قهوه فرانسه خیلی خونسرد سر جای خودش مانده بود و خیلی آرام بخار میکرد.
پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس شد و آنرا روبهروی دانشجویان روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمهای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. سپس از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ دانشجویان همه […]
راست میگفت. قهوه آدم را دوتا میکند. دیگر اگر حرف هم بزنی با خودت میزنی. خوب هم میزنی. یکراست و یکدست هم میزنی. ریموند قهوه را فهمیده بود. مثل آن پیرمرد نجفآبادی فالودهزن. فهمیده بود حتما.