منوی اصلی

قهوه‌ی ناآزموده ارزش نوشیدن ندارد

یادداشت زیر مقاله‌ای‌ست به قلم کریستوفر جی. فیلیپس، استادیار فلسفه در دانشگاه جنوبی یوتا، با برگردان ملیکا خوش‌نژاد به فارسی که در وب‌سایت فلسفیدن منتشر و با اندکی جرح و تعدیل (به‌ویژه در مورد اصطلاحات تخصصی قهوه و قهوه‌آزمایی)، حاشیه‌نویسی و لینک‌گذاری، با اطلاع نویسنده و پس از مقابله دادن با متن مقاله به زبان اصلی در آیکافی بازنشر شده است.


زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد. (سقراط، دفاعیه)

در قهوه، قضیه بر سر مرگ و زندگی نیست، بلکه بر سر چیزی بسیار مهم‌تر است. (ناشناس)

قهوه ناآزموده ارزش نوشیدن ندارد.

عکس: valery_pokotylo

خلاصه: تجربه‌ای که از دیدن فیلمی خوب به ما دست می‌دهد، با تجربه‌ی ما از خوردن بستنی شکلاتی، بوییدن گل یاس و یا حل کردن مساله‌ای دشوار در ریاضیات با یکدیگر فرق دارند. هر یک از تجربه‌های ما کیفیت ویژه‌ای دارند که باعث می‌شوند نه تنها این تجربه‌ی ذهنی درباره‌ی موقعیت‌ها و چیزهای مختلف با یکدیگر تفاوت داشته باشند، بلکه در افراد مختلف نیز یکسان نباشند. حسی که به من از خوردن فنجانی قهوه دست می‌دهد، ممکن است به شما با خوردن دقیقاً همان فنجان قهوه دست ندهد. اما ما به‌سادگی از کنار این تفاوت‌ها می‌گذریم و دیگر به چیزهایی توجه نمی‌کنیم که به ظاهر در زندگی‌مان چندان ارزشی ندارند؛ چیزهایی مانند وسواس در انتخاب فنجان قهوه‌ای که از هر جهت نوشیدنش برای شما از تمام قهوه‌های دیگر بهتر باشد. کریستوفر جی. فیلیپس در این مقاله می‌کوشد تا ما را دوباره متوجه این ارزیابی‌ها کند تا به‌سادگی از کنار هرچیزی در زندگی‌مان نگذریم و در انتخاب هرچیزی از جمله قهوه‌ای که می‌نوشیم تمام جوانب آن را بررسی کنیم و سپس آگاهانه دست به انتخاب زنیم. در ابتدا با بیان مسائلی در فلسفه‌ی ذهن و به کمک نظرات نیگل، جکسون و لوئیس، و با تعریف کوالیا به ما نشان خواهد داد که چطور کیفیت چیزهای مختلف با یکدیگر فرق دارند، سپس برخی از مهم‌ترین ویژگی‌ها را در قهوه به ما یاد خواهد داد که می‌توانیم از آنها در تشخیص قهوه‌ای که برای‌مان مناسب‌تر است استفاده کنیم. در نهایت نیز با بیان نظرات دیوید هیوم درباره‌ی هنر و اخلاق نشان می‌دهد که تلاش برای افزایش آگاهی‌مان درباره‌ی همه چیز و تمرین برای بهتر انتخاب کردن حتی می‌تواند امری اخلاقی و در نتیجه ضروری تلقی شود.

کریستوفر فیلیپس علاوه بر تحصیل در رشته‌ی فلسفه، خود سال‌ها به‌عنوان باریستا در کافه‌های مختلف مشغول به‌کار بوده است. [آیکافی]


شما در کافه‌ای پشت پیشخوان ایستاده‌اید و به گفت‌وگوی دیگر افراد با باریستا درباره‌ی ترکیبات جدید قهوه گوش می‌کنید. آنها حرف‌های مسخره‌ای می‌زنند، مانند: «با این‌که اسیدیته‌اش حسابی احساس می‌شود، تن‌واری (body) و پس‌مزه‌ی خوبی دارد.» شما فقط یک فنجان قهوه می‌خواهید. بدون هیچ چیز اضافه و تزئینی روی آن، فقط یک فنجان قهوه‌ی سیاه معمولی (البته هیچ اشکالی ندارد روی آن کمی هم خامه باشد). اما کوچک‌ترین ایده‌ای ندارید که آن افراد درباره‌ی چه صحبت می‌کنند، شاید حتی تردید دارید که خودشان هم بدانند چه می‌گویند یا نه. آیا قهوه ارزش این همه جار و جنجال را دارد؟ منظورم این است که واقعاً قهوه دو دلار می‌ارزد؟! آیا قهوه‌ی من هم تمام ویژگی‌هایی را دارد که آنها درباره‌شان صحبت می‌کنند؟ شاید شما دارید درباره‌ی خودتان فکر می‌کنید. یا شاید در خانه نشسته‌اید و دارید قهوه‌ی فوری فولجرز/ماکسول هاووس‌تان را می‌نوشید و به این فکر می‌کنید که آیا واقعاً قهوه با قهوه فرق می‌کند (خواننده‌ی عزیز، استدلال خواهم کرد که بله، فرق می‌کنند. منتظر باشید)، یا شاید فهمیدن پاسخ این پرسش به نظرتان ارزش آن را ندارد که در کافه، مورد قضاوت فرد چاق حدوداً بیست‌ساله‌ای قرار بگیرید که تتوهای زیادی روی بدنش دارد و عینک سیاهی به چشم زده است. شاید هم شما جزو هیچ یک از این دسته‌ها نباشید؛ شاید دقیقاً می‌دانید که چه نوع قهوه‌ای دوست دارید (مثلاً دانه‌های قهوه‌ی آمریکای جنوبی یا مرکزی را ترجیح می‌دهید یا دانه‌های قهوه‌ی آفریقا، یا ترکیب ویژه‌ای را).

هرکس که باشید و هرچه که می‌نوشید، «شما بودن» کیفیت ویژه‌ای دارد. و من استدلال خواهم کرد که فهمیدن تمام گفت‌و‌گوهای به ظاهر مسخره‌ی میان عاشقان قهوه و باریستاها نیز کیفیت ویژه‌ای دارد. می‌خواهم نشان دهم که میان افرادی که می‌دانند چه می‌نوشند و افرادی که نمی‌دانند، یک جهان تجربی از تفاوت‌ها وجود دارد. حتی ممکن است در دانستن این‌که در حال نوشیدن چه چیزی هستید، بُعدی اخلاقی وجود داشته باشد. با تأویل از سخن سقراط می‌توان گفت: «قهوه‌ی ناآزموده ارزش نوشیدن ندارد».

فیلسوف قهوه بودن چه کیفیتی دارد؟

در این‌جا نمی‌خواهم به شما بگویم که من بودن و یا کلاً فیلسوف قهوه بودن به چه شکل است. بلکه می‌خواهم کمی درباره‌ی این موضوع با شما صحبت کنم که منظورم از کیفیت ویژه‌ی قهوه‌نوش بودن چیست. فیلسوفی به نام تامس نیگل در مقاله‌ی معروفش به نام «خفاش بودن چه کیفیتی دارد؟» استدلال می‌کند که آگاهی اساساً تجربی‌ست؛ یعنی آگاه بودن یا چنان‌چه نیگل بیان می‌کند خفاش بودن کیفیت ویژه‌ای دارد. او در این مقاله می‌خواهد نشان دهد که علم نمی‌تواند در فهم چگونه بودن یک ارگانیسم (یعنی تجربه‌ی کیفی ذهنی (سوبجکتیو) یا چیزی که گاهاً کوالیا¹ خوانده می‌شود و متعلق به آن ارگانیسم است) به ما کمک کند، چه آن ارگانیسم انسان باشد چه نباشد. کیفیت ویژه‌ی چیزها ماهیت اسرارآمیزی دارند. می‌توانیم از مثال نیگل برای بیان نکته‌ی مهمی استفاده کنیم: قهوه‌نوش بودن کیفیت ویژه‌ای دارد، و فهم این کیفیت ویژه برای شما غیرممکن نیست.

قهوه و فلسفه

کوالیا: تجربه‌های آگاهانه‌ی ما یک جنبه‌ی کیفی دارند. در نوشیدن قهوه، احساسی کیفی نهفته است که با احساسِ کیفیِ حاصل از گوش سپردن به سمفونی نهم بتهون متفاوت است. بسیاری از فیلسوفان به‌کارگیری اصطلاحی فنی را برای معرفی این جنبه‌ی کیفیِ آگاهانه مفید می‌دانند. این اصطلاح فنی برای حالات کیفی «کوالیا»ست و شکل مفرد آن «کوالی»ست. هر حالت آگاهانه‌ای یک کوالی‌ست.

نیگل از کیفیت ویژه‌ی خفاش بودن برای بیان ماهیتِ ویژه‌ی آگاهی استفاده می‌کند؛ اما او درباره‌ی اینکه خفاش بودن برای ما چگونه است صحبت نمی‌کند. ما می‌توانیم خفاش بودن را با کمی دشواری تصور کنیم: احتمالاً برای این کار بازوهای‌مان را تکان خواهیم داد، گویی در حال بال و پر زدنیم و به شدت جیغ می‌کشیم. اما چنین کاری از نظر فلسفی اصلاً جالب نیست، چراکه صرفاً درحال تظاهر کردنیم. آنچه نیگل می‌گوید این است که در تجربه‌ی خفاش از خفاش بودنش، مثلاً در استفاده از پژواک‌یابی به عنوان نخستین منبع اصلی تجربه‌ی حسی، کیفیت ویژه‌ای وجود دارد. من و شما به چنین تجربه‌ی حسی‌ای دسترسی نداریم و حتی واقعاً نمی‌توانیم تصور کنیم که اگر از پژواک‌یابی استفاده می‌کردیم چگونه بود. افزون براین، نیگل استدلال می‌کند که گرچه به تمام اطلاعات فیزیکی درباره‌ی نحوه‌ی چگونگی کارکرد پژواک‌یابی دسترسی داریم، هنوز نمی‌دانیم اگر خودمان از آن استفاده کنیم چگونه خواهد بود. حالا آیا اصلاً این موضوع به قهوه ربط دارد؟ بله، کاملاً!

باریستا بودن یا خبره بودن در طعم قهوه، کیفیت ویژه‌ای دارد، اما برخلاف خفاش بودن، کیفیت‌های ویژه‌ی مربوط به قهوه «اساساً جدا از زندگی» نیستند. البته ممکن است نگران باشید که اگر حق با نیگل است، و این «اگر» در نظر بسیاری از فیلسوفان «اگر» بزرگی‌ست، یعنی علم اساساً نتواند ماهیت تجربه‌ی آگاهانه‌ی ذهنی را بر ما آشکار کند، پس ما چگونه درک خواهیم کرد که قهوه‌نوشِ آگاه بودن چه کیفیتی دارد؟ فلسفه چطور می‌تواند به شما کمک کند تا بفهمید تجربه کردن، یعنی واقعاً تجربه کردن قهوه چگونه است؟ اینکه صرفاً قانع شوید که آنچه قهوه‌نوشان تجربه می‌کنند کیفیت ویژه‌ای دارد کافی نیست. من باید نشانتان دهم که شما هم می‌توانید آن را تجربه کنید. اما چطور می‌توانید یاد بگیرید که این نوع تجربه‌ها چگونه‌اند و از کجا بفهمید که چه موقع شما درحال تجربه کردن آن‌هایید؟

به نظر می‌رسد بهترین راه یاد گرفتن چیزی، خودِ تجربه کردن است. اما ممکن است ندانید دقیقاً باید دنبال چه چیزی بگردید.² آزمایش فکری «ماری»ِ فرانک جکسون که حالا حسابی معروف شده است، تمام رویکردهای مختلف را فراهم می‌کند تا توضیح دهد که چطور می‌توانیم درباره‌ی تجربه‌های ذهنی بیاموزیم. شایان ذکر است که جکسون در ابتدا از این آزمایش فکری برای رسیدن به این نتیجه‌ استفاده کرد که کوالیا کیفیت ذهنی غیرفیزیکی‌ست که مستقل از تمام چیزهای فیزیکی وجود دارد. اما لازم نیست ما نتیجه‌گیری جکسون را بپذیریم تا از آزمایش گویایش برای یادگیری چیزی درباره‌ی تجربه، یا دقیق‌تر از آن، درباره‌ی داشتن تجربه‌ا‌ی از قهوه استفاده کنیم. اول برویم سراغ آزمایش جکسون.

تصور کنید که ماری، زنی در اوایل سی‌ سالگی، تا به‌حال همیشه در اتاقی سیاه و سفید زندانی بوده است، حتی بدنش نیز با رنگ سیاه و سفید رنگ شده و هرگز به هیچ چیز رنگی‌ای دسترسی نداشته است. او به کمک سخنرانی‌هایی که منحصراً از تلویزیون سیاه سفید و بی‌رنگی پخش می‌شود و کتاب‌های بی‌رنگ درس خوانده است. حال تصور کنید که این زن یک نابغه است و در واقع تبدیل به برجسته‌ترین فیزیک‌دان در زمینه‌ی رنگ‌ها شده است (هم‌زمان متخصص فیزیولوژی اعصاب و روان انسان نیز است). ماری همه‌ی دانش‌هایی را جمع‌آوری می‌کند (گاهی «دانش گزاره‌ای»³ نامیده می‌شود) که درباره‌ی رنگ، دید و فعل و انفعالات مختلف میان نهادهای بیولوژیکی، شیمیایی و ساختاری‌ست که در دید رنگی انسان دخیل‌اند. در نتیجه ماری تمام حقایق فیزیکی‌ای را که درباره‌ی رنگ‌ها وجود دارد می‌داند. او حتی به درستی آسمان را «آبی» و یک گوجه فرنگی رسیده را «قرمز» می‌داند.

اما پرسش جکسون این است که: «وقتی ماری اتاق سیاه و سفیدش را ترک کند، یا به او تلویزیونی با صفحه‌ی نمایش رنگی بدهند چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا او چیز جدیدی را یاد می‌گیرد یا نه؟ به نظر می‌رسد که آشکارا او درباره‌ی جهان و تجربه‌ی بصری ما چیزی می‌آموزد.» تنها جکسون بر این باور نیست که ماری چیز جدیدی یاد می‌گیرد؛ بیشتر فیلسوفان در این زمینه با او موافق‌اند. اما فیزیکالیست‌ها یعنی آن دسته از فیلسوفان که می‌گویند هر آنچه وجود دارد باید امری فیزیکی باشد، با اصطلاحات فیزیکی محض راه‌های زیادی را ارائه داده‌اند تا آنچه را که دقیقاً برای ماری اتفاق می‌افتد توضیح دهند. در نظر داشته باشید که از آنجایی که ماری تمام حقایق فیزیکی درباره‌ی دید رنگی را می‌داند، به نظر می‌رسد که در اولین مواجه با رنگ چیزی غیرفیزیکی را یاد می‌گیرد.

دیوید لوئیس اظهارنظر قابل‌ملاحظه‌ای درباره‌ی ماری کرده است مبنی براینکه ماری واقعیت جدیدی را نیاموخته است، بلکه صرفاً یک توانایی جدید کسب کرده است. شاید آنچه ماری آموخته است، تواناییِ تشخیص، شناسایی، و تصور کردن و تفکر درباره‌ی نحوه‌ی چگونگی جهان باشد. حال او می‌تواند کارهایی را انجام دهد که قبلاً نمی‌توانست، و این مسئله به خودی خود به این معنا نیست که چگونگی دیدن رنگ‌ها را فراگرفته است، بلکه صرفاً یاد گرفته است تا کارهای جدید باحالی انجام دهد. به طور خاص لوئیس بر این باور است که وقتی بار دیگر ماری تجربه‌ی بصری مشابهی داشته باشد می‌تواند تشخیص دهد که مانند همان تجربه‌ی پیشینش است، یعنی وقتی اطلاعات جدیدی به او داده می‌شود براساس تجارب پیشینش اطلاعات تازه‌ای به‌دست آورد. مثلاً تصور کنید ماری تجربه‌ای از یک گل رز قرمز دارد. اگر به هر دلیلی نمی‌دانست که آن رز چه رنگی‌ست، و بعداً بفهمد که رنگش قرمز بوده است، پس به دلیل این اطلاعات تازه (یعنی همین که کیفیت قرمز بودن همان رنگ است)، او توانایی یاد گرفتن چیزی درباره‌ی تجربه‌های پیشینش را به دست آورده است. حال او می‌تواند تشخیص دهد که کدام یک از تجربه‌های پیشینش قرمز بوده‌اند و کدام یک نبوده‌اند. بسیار مهم است که همچون لوئیس در نظر داشته باشیم که به‌دست آوردن توانایی به‌دست آوردن اطلاعات با خودِ به‌دست آوردن اطلاعات یکی نیست. این مثال را در نظر بگیرید: یاد گرفتن پیدا کردن سایتی به کمک گوگل با خودِ پیدا کردن آن سایت یکی نیست. به همین ترتیب، به کمک این فرضیه‌ها می‌توانیم درباره‌ی تجربه‌های پیشینی که با قهوه داشته‌ایم اطلاعات جدیدی کسب کنیم. البته شما در موقعیتی کاملاً متضاد با موقعیت ماری قرار دارید؛ شما برای به‌کار بردن توانایی‌هایی که از پیش داشته‌اید به دانش احتیاح دارید!

قهوه و فلسفهنوشیدن قهوه چه کیفیتی دارد؟

حال کمی از فلسفه‌بافی‌های مستقیم درباره‌ی قهوه فاصله می‌گیریم و به بررسی اصطلاحات خاصی می‌پردازیم که عاشقان و خبره‌های قهوه برای توصیف ویژگی‌های مختلف آن از آنها استفاده می‌کنند. این بخش شبیه راهنمایی برای درک قهوه و اصطلاحات ویژه‌ی آن است. هیچ دلیلی وجود ندارد که تجربه‌ی قابل‌درکِ قهوه دست‌نیافتنی باشد، برخلاف تجربه‌ی مربوط به خفاش بودن، لازم نیست تجربه‌ی قهوه‌نوش بودن مساله‌ای «اساساً بیگانه» باشد.

اگر به دنبال آنید که بفهمید دقیقاً چگونه یک فنجان قهوه می‌تواند از فنجان قهوه‌ی دیگری بهتر باشد، در یک کلام، اگر می‌خواهید فنجان قهوه‌تان را بیازمایید، احتمالاً دلتان می‌خواهد درباره‌ی برخی از جنبه‌های کلیدی قهوه بدانید که می‌توانند ماهیت آن را تغییر دهند. گرچه وارد جزئیات دقیق مربوط به خصوصیات متنوع دانه‌های قهوه نخواهم شد، برخی از پارادایم‌هایی را مطرح خواهم کرد که به صورت کلی ویژگی‌هایی را به تصویر می‌کشند که می‌خواهیم در نظرشان بگیریم. برای سنجش ارزش نسبی فنجان قهوه‌تان اسیدیته، تن‌واری، طعم و پس‌مزه‌ی آن را در نظر می‌گیرید. این‌ها اصطلاحاتی‌اند که در قهوه‌آزمایی کاربرد ویژه‌ای دارند. من از هریک از این اصطلاحات، توصیفی شهودی‌ برای‌تان ارائه می‌کنم و سپس به‌طور خلاصه نشان‌تان خواهم داد که چطور آنها را در تجربه‌های خودتان پیدا کنید. در این‌جور مواقع معمولاً وقتی بهترین نتیجه را خواهید گرفت که این کار را با دیگران انجام دهید و نکاتی را که در قهوه‌ها می‌یابید با دیگران مقایسه کنید. اما پیش از آنکه بروید درباره‌ی یافته‌های‌تان در قهوه‌ی خاصی با دیگران صحبت کنید، این هشدار کوچک مرا به‌خاطر داشته باشید که «انجمن تخصصی قهوه‌ی آمریکا» معمولاً «کاپینگ»‌ یا قهوه‌آزمایی‌هایش را در سکوت برگزار می‌کند، چرا که حواس انسان می‌تواند تحت تأثیر آنچه دیگران می‌گویند قرار بگیرد. ما موجوداتی اجتماعی هستیم و در بهترین حالت، قهوه یک پدیده‌ی اجتماعی‌ست. اما همان‌طور که در ادامه نشان خواهم داد، گاهی مهم است که اجازه ندهیم قراردادهای اجتماعی سد راه درک خالص زیبایی‌شناسانه‌ی ما شوند. بنابراین با دوستان‌تان قهوه را بیازمایید، اما فقط زمانی که ارزیابی خود را انجام دادید آن را با ارزیابی دیگران مقایسه کنید. ممکن است شما متوجه چیزی شده باشید که دوست‌تان متوجه‌اش نشده باشد و برعکس.

حال برویم سراغ اسیدیته. اسیدیته اصطلاحی‌ست که متخصصان قهوه از آن برای اشاره به اسید واقعی در دانه‌ی قهوه استفاده می‌کنند. اما اجازه ندهید این توضیح شما را گمراه کند؛ در حقیقت از نظر بسیاری از قهوه‌نوشان دست‌یابی به سطح مناسب اسیدیته باعث می‌شود قهوه به کیفیت بسیار مطلوبی برسد. درست به همان ترتیب که اسیدیته یکی از جنبه‌های کلیدی در درست کردن لیموناد است (به هرحال، لیموناد بدون اسید سیتریک که لیموناد نیست). میزان مناسب اسیدیته می‌تواند یک فنجان قهوه‌ی درست و حسابی به ما بدهد. می‌گویم میزان «مناسب» چراکه درست مثل لیموناد، مقدار بیش از اندازه‌ی آن می‌تواند باعث ترشی قهوه شود که هیچ‌کس چنین چیزی را نمی‌خواهد. بنابراین به عبارتی، اسیدیته‌ی قهوه ترشی «تیز» و «واضح» و «مطلوب» آن است که اغلب در دانه‌های قهوه‌ آمریکای مرکزی و شرق آفریقا یافت می‌شود (قهوه‌ کنیا مثالی عالی برای قهوه‌ای با میزان اسیدیته‌ی مناسب است).

اغلب بهترین راه برای پیدا کردن اسیدیته‌ی مناسب این است که مقایسه‌ای جانبی میان دو قهوه‌ی مختلف صورت گیرد: یک قهوه‌ی ترکیبی تیره‌برشت (ترکیبی از دانه‌های کشورهای مختلف) و یک قهوه‌ی تک‌خاستگاه روشن‌برشت تا میان‌برشت از آفریقا یا آمریکا. درجه‌ی برشته‌کاری قهوه‌ی تک‌خاستگاه باید روشن‌تر باشد چرا که هرچه بیشتر روست شود، تن‌واری آن سنگین‌تر شده و این مساله باعث غلبه بر اسیدیته می‌شود⁴ (اما بعداً به این موضوع می‌پردازم). با قهوه‌ی روشن‌برشت شروع کنید، جرعه‌ی کوچکی از آن بنوشید، اما قورتش ندهید، بگذارید روی زبان‌تان بماند، ببینید آیا می‌توانید کوالیای «واضح»ی را که پیش‌تر از آن گفتم تجربه کنید یا نه. حالا یک جرعه آب بنوشید و همین کار را با قهوه‌ی تیره‌برشت انجام دهید. توجه داشته باشید که سرزندگی در قهوه‌ی تیره‌برشت به طرز قابل‌توجهی کمتر احساس می‌شود؛ چرا که سنگین‌تر است و «شادابی» قهوه‌ی سبک‌تر را ندارد. البته می‌توانید بارها و بارها این کار را تکرار کنید، اما اگر متوجه تفاوت‌هایی که گفتم شدید، تفاوت در اسیدیته را تشخیص داده‌اید.

همین الان گفتم که هرچه درجه‌ی برشتگی قهوه بیشتر باشد، کمتر متوجه اسیدیته‌ی آن می‌شوید، اما یکی از ویژگی‌های مطلوب دانه‌ی تیره‌برشت، تن‌واری قهوه است. این ویژگی بسیار نزدیک به یکی دیگر از خصوصیات رایج در محافل قهوه‌نوشان حرفه‌ای یعنی پس‌مزه قهوه است. اما اول بپردازیم به تن‌واری قهوه. تا حدی، مدت‌زمان برشته‌کاری قهوه، تن‌واری آن را تعیین می‌کند: هرچه این فرآیند بیشتر طول بکشد، پروتئین و روغن بیشتری داخل و روی دانه تجمیع می‌شود و این مسئله اغلب منجر به احساس «سنگین‌تری» در لحظه‌ی چشیدن قهوه می‌شود. تن‌واری قهوه همان وزن طبیعی‌، ویسکوزیته و بافتی‌ست که در هنگان نوشیدن آن احساس می‌شود. قهوه‌ی کشورهای اقیانوس آرام جنوبی نمونه‌ی طبیعی قهوه‌ای‌ست که به تن‌واری‌اش شناخته شده‌ است.

تعیین تن‌واری قهوه اغلب برای قهوه‌نوشان نه چندان حرفه‌ای کار دشواری‌ست، اما من فکر می‌کنم اگر بدانید باید دنبال چه چیزی بگردید این کار بسیار آسان خواهد شد. حتی می‌توانید همان قهوه‌هایی را امتحان کنید که قبلاً در آنها اسیدیته را تجربه کرده بودید؛ شما به یک قهوه‌ی تیره‌برشت خوب و یک قهوه‌ی سبک‌تر احتیاج دارید تا آن دو را با یکدیگر مقایسه کنید. این بار با قهوه‌ی تیره‌برشت شروع کنید، جرعه‌ی بزرگی از آن را بنوشید و مثل قبل آن را قورت ندهید. اجازه دهید تا قهوه تمام زبان شما را احاطه کند و سعی کنید به احساسی که به شما می‌دهد توجه کنید. سنگین است؟ گران‌روی یا ویسکوزیته‌اش بالاست؟ سعی کنید زبان‌تان را از پشت دهان‌تان به جلوی آن حرکت دهید. حالا دهان خود را با کمی آب بشورید و همین کار را با قهوه‌ی روشن‌برشت انجام دهید؛ قاعدتاً باید متوجه تفاوت نسبتاً چشم‌گیری میان آن دو شوید. قهوه‌ی روشن‌برشت واقعاً باید در دهان شما به‌صورت سبک‌تری احساس شود. همچنین متوجه خواهید شد که اگر خامه یا شیر به قهوه‌تان اضافه کنید، تن‌واری قهوه‌ی تیره‌برشت خود را در شیر نمایان می‌کند؛ در حالی‌که در قهوه‌ی روشن‌برشت حل شده و مانایی تن‌واری را کم می‌کند.

همان‌طور که در بالا گفتم، تن‌واری قهوه پیوند نزدیکی با پس‌مزه‌ی آن دارد. این اصطلاحی‌ست که قهوه‌نوشان حرفه‌ای از متخصصان ارزیابی شراب دزدیده‌اند. پس‌مزه‌ی قهوه، اصطلاحی‌ست که به مدت زمانی اشاره می‌کند که طعم [یا مزه یا حس دهانی] قهوه پس از قورت دادن آن در دهان شما باقی می‌ماند. معمولاً این اصطلاح را با توجه به انتظارات شما با صفات «طولانی»، «کوتاه» و یا «تمیز» توصیف می‌کنند. و اصلاً جای تعجب ندارد که هرچه برشته‌کاری قهوه‌ تیره‌تر باشد، پس‌مزه‌اش طولانی‌تر است. به همین ترتیب هرچه برشته‌کاری قهوه سبک‌تر باشد، بعد از قورت دادن آن تن‌واری‌اش مدت زمان کمتری در دهان شما حس خواهد شد.⁵

قهوه‌آزمایی

در قهوه‌آزمایی پس از بررسی رایحه‌ی سابه‌ی قهوه و عطر نوشیدنی، مقداری از نوشیدنی را با قاشق با صدای بلند درون دهان هورت می‌کشند تا نوشیدنی تمام سطح زبان را فرا گرفته و ترکیبات معطر فرار نیز از طریق کانال پشت حلق به گیرنده‌های بویایی برسد.

هنگامی که به این کیفیت‌ها توجه می‌کنید، می‌توانید ببینید که در تجربه‌ی کلی شما از نوشیدن قهوه چیزهای بسیار بیشتری وجود دارد نسبت به آنچه انتظار داشتید یا پیش از این به آن‌ها دقت کرده بودید. قهوه صرفاً نوشیدنی‌ای نیست که خواب را از سرتان می‌پراند. حالا با ابزاری که در اختیار دارید می‌توانید متوجه شوید کدام یک از انواع مختلف قهوه‌هایی را که می‌نوشید دوست دارید و کدام یک را دوست ندارید. اما قائله به همین جا ختم نمی‌شود. از آنجایی که صنعت قهوه به شدت رو به رشد است، «انجمن تخصصی قهوه‌ی آمریکا» روشی را به وجود آورده است تا بتوان به کمک آن (دست‌کم تا حد زیادی) اصطلاحات مربوط به طعم و عطر قهوه را به صورت استاندارد درآورد. در واقع، آنها «چرخه طعمی»ای درست کرده‌اند که در آن سلسله مراتبی وجود دارد که به کمکش می‌توانیم زبانی را به زبان عادی نزدیک‌تر و به عبارتی عینی‌تر کنیم که از آن برای بیان تجارب سوژه‌ای یا کیفی‌مان یعنی همان کوالیا استفاده می‌کنیم.


هفت گام برای آشنایی با چرخه طعمی قهوه


فرآیند پیدا کردن کیفیت‌ها و طعم‌هایی که در قهوه‌تان از آنها لذت می‌برید می‌تواند یک تجربه‌ واقعا بی‌مانند باشد. همچنین هماهنگ کردن حقایقی که اکنون از آنها آگاهید با توانایی‌هایی که به باورِ لوئیس پیش از این از آنها بهره‌مند بوده‌اید می‌تواند منجر به بهبود تجربه‌ی قهوه‌نوشی شما شود. اما هنوز یک پرسش جدی فلسفی مطرح است و آن این‌که:

چرا قهوه‌ی ناآزموده ارزش نوشیدن ندارد؟

شما برای آن‌که بدانید کدام کیفیت قهوه را می‌پسندید به دانشی نیازمندید که حالا آن‌را در اختیار دارید. من صرفاً به شما اطلاعاتی را دادم تا خودتان ادامه دهید و اطلاعات بیشتری را به‌دست آورید. اما تمام این‌ها به این معنا نیست که بروید بیرون و تمام وقت‌تان را صرف یافتن فنجان عالی قهوه‌ای کنید که میزان اسیدیته و تن‌واری‌اش به صورت دقیق در تعادل با یکدیگر قرار داشته باشند. اگر باید کاری انجام دهید، بهتر است که بتوانید آن را انجام دهید، اما صرفاً چون می‌توانید کاری را انجام دهید، دلیل نمی‌شود که باید آن را انجام دهید. خیلی خب، حالا که می‌توانید بیرون بروید و فنجان قهوه‌تان را بسنجید، و حتی در کافه‌ها با هیپسترها⁶ گپ بزنید، چرا باید این کار را بکنید؟ فیلسوف اسکاتلندی، دیوید هیوم احتمالاً در این‌باره حرفی برای گفتن دارد.

استدلال معروف هیوم از این قرار است که اخلاق صرفاً موضوعی عقلانی نیست؛ حقایق اخلاقی به صورت مستقل از ذهن انسان‌ها در جهان وجود ندارند، بلکه در احساسات و تمایلات آنها جای دارند. بنابراین هیوم براین باور است که اخلاقیات تنها در احساسات سوژه‌ای یافت می‌شود. گرچه به باورِ او هیچ ارزشی در جهان مستقل از ذهن انسان وجود ندارد (یعنی اخلاقیاتی در جهان وجود ندارد که عقل بخواهد آن را کشف کند، بلکه اخلاقیات صرفاً بازتابی از چگونگی احساسات ما درباره‌ی مسائل است)، هیوم استدلال می‌کند که استانداردی برای اخلاق وجود دارد که تقریباً در تمام انسان‌ها یکسان است (چرا که همه‌ی ما به یک شکل ساخته‌ شده‌ایم و از هرچه بگذریم همه‌مان انسانیم). مثلاً همه‌ی انسان‌ها بدون کوچک‌ترین استفاده‌ای از عقل‌شان می‌دانند که جوشاندن نوزادان کار اشتباهی‌ست!

قهوه و فلسفههیوم⁷ بر این باور است که داوری‌های زیبایی‌شناسانه‌ای مانند «قهوه‌ی تازه‌برشت بهتر از قهوه‌ی کهنه است»، یا «قهوه‌ی تیره‌برشت از قهوه‌ی روشن‌برشت بهتر است» براساس همان احساسات شکل گرفته‌اند، و بنابراین همان‌طور که می‌توانیم در اخلاقیات به استانداردی برسیم، می‌توانیم درباره‌ی ذوق هم به قاعده‌ای دست یابیم که «کلی و تقریباً، اگر نخواهیم بگویم کاملاً، در تمام انسان‌ها یکسان است». اگر استدلال‌های هیوم در این‌باره قابل‌قبول باشند که چطور وقتی پای کیفیت‌های زیبایی‌شناسانه به میان می‌آید، در نظرِ اغلب و یا حتی همه‌ی مردم ویژگی‌های مشابهی ارزش به شمار می‌آیند، پس پذیرفتن این ادعا چندان دور از ذهن نیست که باید تلاش کنیم تا فقط قهوه‌ی خوب بنوشیم (چراکه اساس آنها احساسات مشابهی‌ست).

ممکن است فوراً به ذهن خطور نکند که پیوند بسیار مستحکمی میان اخلاقیات و هنر وجود دارد. در هر دو مورد ما با ارزش چیزها سر‌و‌کار داریم؛ کافی‌ست به توصیفات‌مان از موسیقی، کتاب‌ها یا قهوه‌ای که از نوشیدنش لذت می‌بریم بیاندیشید. معمولاً این جور چیزها را با صفت خوب (یا صفت‌های مرتبط دیگری) توصیف می‌کنیم. و وقتی شخصیت و اعمال آدم‌ها را توصیف می‌کنیم، اغلب برای تعیین ارزش آنها همین اصطلاحات را به کار می‌بریم. از هرچه بگذریم، بارها شنیده‌اید که کسی چیزی شبیه این می‌گوید: «او آدم بدی‌ست» یا «او آدم خوبی‌ست، فقط آنچه انجام داده بد بوده است». چه چیزی ممکن است میان یک قطعه‌ی موسیقی یا هنری به شدت توهین‌آمیز و برخی از اعمال زننده‌ی فردی مشترک باشد؟ قطعاً یکی از شباهت‌های میان این دو آن است که با جفت‌شان مخالف‌ایم. اغلب اشتباهات اخلاقی و همچنین برخی از ویژگی‌های زیبایی‌شناسانه را «توهین‌آمیز» می‌دانیم. منظورم این نیست که اگر یک فنجان قهوه‌ی بسیار بد بنوشید، از نظر اخلاقی مرتکب کار اشتباهی شده‌اید. بلکه منظورم این است که میان دو این قلمرو پیوندی مستحکم‌تر از آنچه قبلاً فکر می‌کردید وجود دارد. دست‌کم احتمالاً وقتی به عمل خاصی می‌اندیشیم همان نوع تأیید و مخالفتی را در خود حس می‌کنیم که هنگام شنیدن یک قطعه‌ی موسیقی یا هنگام نوشیدن فنجانی قهوه به شما دست می‌دهد.

هیوم استدلال می‌کند که وقتی رویکردهای معمول درباره‌ی داوری‌های زیبایی‌شناسی را در نظر می‌گیریم، متوجه دو دیدگاه می‌شویم که به شکلی یکسان رایج‌اند: از یک سو دشوار به نظر می‌رسد که بگوییم در ذوق، حسی عینی وجود دارد (عجیب به نظر می‌رسد که بگوییم فردی در اشتباه است که رمان گرگ و میش⁸ را دوست دارد) اما از سوی دیگر، این هم عجیب به نظر می‌رسد که گرگ و میش را اثر ادبی برجسته‌ای همچون ایلیاد و ادیسه بدانیم. بار دیگر نقل قولی از هیوم می‌آورم:

«همان هومری که دوهزار سال پیش آتن و روم را خشنود ساخت، امروزه هنوز در پاریس و لندن مورد‌تحسین قرار می‌گیرد. تمام تغییرات در وضع آب و هوا، دولت، مذهب و زبان نتوانستند مانعی برای شکوه و جلال او شوند. ممکن است قدرت و تعصب، شاعر یا سخنران بدی را برای مدت محدودی مشهور کنند، اما شهرت او هرگز دوام نخواهد داشت… هرچه دوام و گسترش آثار یک نابغه‌ی واقعی بیشتر شود، از تحسین صادقانه‌تری برخوردار خواهد شد.»

هیوم فکر می‌کند که اگر عجیب به نظر می‌رسد که درک زیبایی‌شناسی فردی را اشتباه قلمداد کنیم، پس به سادگی مرتکب خطایی شده‌ایم. یکی از دلایل هیوم این است که آثار هنری‌ای وجود دارند، از آثار ادبی گرفته تا مجسمه‌سازی، نقاشی یا آشپزی که به‌سادگی بهتر از دیگر آثار به نظر می‌رسند و تقریباً همه نیز این را می‌دانند. مثال هومر به‌صورت خاص بیان‌کننده‌ی این نکته است که با وجود تمام تغییرات فرهنگی چشمگیر و تمام گرایش‌هایی که در طول زمان آمده و رفته‌اند، هیچ یک نتوانسته‌اند احساس ما را نسبت به این‌گونه آثار تغییر دهند.

هیوم مساله‌ی تفاوت در ذوق را نیز مورد‌توجه قرار می‌دهد. او دقیقاً مایل به همان نوع بحث تجربی‌ای‌ست که من در بخش اول به آن پرداختم. او پیشنهاد می‌کند که «گرچه ساختار ذهن انسان به صورت طبیعی برخی از اشیا را لذت‌بخش تلقی می‌کند، نباید انتظار داشت که این لذت در تک‌تک افراد به میزان یکسانی احساس شود.» در بسیاری از موارد، مردم به‌سادگی از تیزبینی‌ای بی‌بهره‌اند که در اثر تجربه به‌دست می‌آید و به آنها نشان خواهد داد باید دنبال چه چیزی بگردند، همچنین میزان تجربه‌ی کافی را برای پیدا کردن آن کیفیت‌ها ندارند. هیوم حتی تمثیلی به کار می‌برد درباره‌ی شراب‌آزمایان (که برگرفته از داستان دن کیشوت است) و ارتباط ویژه‌ای به بحث ما دارد. هیوم می‌گوید: «وقتی دقت‌نظر دو فرد را با یکدیگر مقایسه می‌کنیم متوجه می‌شویم که هیچ چیز بیشتر از تمرین یک هنر خاص و تفکر و بررسی مداوم درباره‌ی نوع ویژه‌ای از زیبایی، نمی‌تواند این توانایی را تقویت کرده و افزایش دهد.»

و این دقیقاً همان مطلبی‌ست که من درباره‌ی قهوه گفتم. دلایلی برای شما ارائه کردم تا نشان‌تان دهم که قهوه‌نوش بودن کیفیت ویژه‌ای دارد، و حتی اطلاعاتی به شما دادم که به کمک آنها بتوانید ویژگی‌هایی را در قهوه پیدا کنید که «احساس ستایش» را در شما برمی‌انگیزند. حالا دیگر این شمایید که باید تمرین کنید و توانایی‌تان را پرورش دهید تا بتوانید زیبایی یک فنجان قهوه را درک کنید. اما پرسشی که در ابتدای این بخش مطرح شد هنوز به قوت خود باقی‌ست: چرا باید این کار را بکنید؟

به خاطر داشته باشید که گفتیم هیوم براین باور است که اخلاقیات در نهایت وابسته به احساسات انسانی‌اند؛ و اخلاقیات ریشه در غرایزی دارند که همه‌ی ما از آنها بهره‌مندیم. افزون بر این هیوم فکر می‌کند که چیزهایی که برای ما ارزش زیبایی‌شناختی دارند هم ریشه در همین احساسات دارند. ما می‌توانیم توانایی‌ها و شیوه‌ی تفکرمان را به شیوه‌ای بهبود بخشیم که بتوانیم آنچه واقعاً خوب است را تشخیص دهیم و به استانداردی عینی برای امور ذوقی برسیم. به عبارت دیگر، با به حد کمال رساندن توانایی‌های‌مان در تشخیص ظرافت‌هایی که در غذاها، موسیقی، ادبیات و غیره نمود پیدا می‌کنند، می‌توانیم چیزهایی را کشف کنیم که واقعاً خوب‌اند. برای این کار، نباید اجازه دهیم تا آن دسته از فشارهای اجتماعی بر ما اثرگذارند که موجب آشفتگی و از بین رفتن توانایی‌های‌مان می‌شوند.

هیوم در فلسفه‌ی اخلاق خود براین باور است که زیبایی و زشتی اموری صرفاً ذهنی هستند و در جهان واقعی وجود ندارند. سرشت اخلاقی در انسان وجود نداشته و ندارد. آنچه که بشر را به این سمت (وجود اصول اخلاقی) سوق داده است، تنها یک نتیجه‌گیری کلی است که از مثال‌های جزیی حاصل شده و آنچه که حقیقت است، احساس ماست، نه ارزشی اخلاقی. از نظر هیوم فلسفه اخلاق در اصل فلسفه نیست و صرفاً منشأ احساسی دارد.

سقراط گفته است که زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد. شاید منظورش این بوده است که ما اغلب بدون فکر کردن به این‌که چرا چیزهای خاصی برای‌مان ارزشمندند زندگی می‌کنیم و به شکلی غیرانتقادی آنچه را به ما گفته شده است می‌پذیریم. ادعای سقراط در نهایت یک اصل اخلاقی‌ست، ارزش زندگی در سنجشِ عقلانی آن چیزی قرار داد که به آن ایمان داریم و برای‌مان ارزشمند است. هیوم این اصل را درباره‌ی ذوق تکرار می‌کند، و به همین ترتیب می‌توان آن را به تمام ارزش‌گذاری‌ها تعمیم داد:

«این مساله به وضوح روشن است که در تمام پرسش‌های مربوط به خرد، تعصب، قضاوت عینی را تخریب و تمام کارکردهای قوای فکری را تحریف می‌کند: تعصب نه تنها در مقابل ذوق خوب قرار دارد، بلکه احساس ما از زیبایی را نیز تباه می‌کند. این درکِ درست فرد است که در هر دو مورد باید اثر تعصب را بررسی کند؛ و گرچه عقل بخشی اساسی از قوه‌ی ذوق نیست، درست مانند بسیاری از قوای دیگر، لازمه‌ی کارکرد آن است.»

اگر در این مسیر هیوم را دنباله‌روی سقراط بدانیم، ممکن است تصور کنیم که هیوم دارد به ما دلایلی را ارائه می‌دهد تا ببینیم چرا از چیزهایی که دوست داریم لذت می‌بریم. اگر فنجان قهوه‌تان را نیازمایید تا کیفیت‌هایی را پیدا کنید که باعث برانگیختن احساس ستایش حقیقی در شما شده است، از نظر اخلاقی شکست خورده‌اید!

اما احتمالاً هیوم شما را برای این‌که قهوه‌تان را نیازموده‌اید سرزنش نخواهد کرد. گرچه او کسانی را که چنین می‌کنند ستایش می‌کند: «بر سر این مساله که فرد خاصی خود را وقف حس خوب و تخیلی ظریف کرده و عاری از تعصبات باشد، اختلاف نظر وجود دارد و این موضوع اغلب به بحث و پژوهشی عظیم می‌انجامد. اما همه موافق خواهند بود که چنین فردی شخصیتی ارزشمند و قابل احترام دارد.»

حتی اگر دلایلی برای تردید درباره‌ی نظر هیوم درباره‌ی اخلاقیات داشته باشیم، استدلال‌های او در رابطه با بحث‌مان درباره‌ی کوالیا، ما را به این نتیجه‌گیری می‌رسانند که چیزی از نظر زیبایی‌شناسی و حتی اخلاقی مهم در آزمودن قهوه‌مان وجود دارد. و اگر چنانچه هم سقراط و هم هیوم براین باور بودند، چیزی ذاتاً ارزشمند در تفکر درباره‌ی ماهیت چیزهایی وجود دارد که برای‌مان ارزشمندند، پس به عنوان یک قهوه‌نوش و یک فیلسوف، آیا نباید فنجان قهوه‌ای که جلوی‌مان قرار دارد را بیازماییم؟ آیا نباید توانایی‌مان در تشخیص و ستایش از چیزهای خوبی را که در زندگی‌مان وجود دارد افزایش دهیم و برای این کار خود را از تعصبات‌مان برهانیم؟

با تفسیر یکی از نقل‌قول‌های هیوم که پیش از این ذکر کردیم، متوجه می‌شویم که همان قهوه‌ای که قرن‌ها پیش در اتیوپی پیدا شد، هنوز در سرتاسر جهان ستایش می‌شود. تمام تغییرات آب و هوایی، دولت، مذهب و زبان نتوانسته‌اند شکوه آن را از بین ببرند. به درکِ خوب شما بستگی دارد تا تعصبات خود را در برابر آن فنجان دو دلاری قهوه بررسی کنید، چراکه در کارکرد قوه‌ی ذوق، استفاده از عقل ضرورت دارد. بنابراین بروید و فنجان قهوه‌تان را بیازمایید چرا که در غیر این صورت ارزش نوشیدن ندارد.


¹ – Qualia (کوالیا) (کیفیات ذهنی یا تجربه حقیقی چیزها): به ویژگی‌های کیفی یا احساسی وضعیت ذهن اشاره می‌کند. به عنوان مثال تجربه مستقیم رنگ‌ها، درد، بو، خشم مثال‌هایی از کیفیات ذهنی می‌باشند. کیفیات ذهنی به عنوان استدلالی علیه فیزیکالیسم (دیدگاهی که بر اساس آن هیچ چیز غیر فیزیکی در عالم وجود ندارد) بکار رفته‌است.
اصطلاح کوالیا، معانی عجیب و غریبی را با خود به همراه دارد. بسیاری از فیسلوفانی که با نیگل درباره‌ی توانایی علم در توضیح ذهن موافق نیستند (فیزیکالیست‌ها) بر این باورند که کوالیا یعنی چیزی غیرفیزیکی و عجیب و غریب؛ چیزی که نمی‌توان واقعاً از آن سخنی گفت. کوالیا به ویژگی‌های ذهنی‌ اسرارآمیز اشاره می‌کند و از نظر روشنگری هیچ ارزشی ندارد. اما فیلسوفانی همچون نیگل به همان معنای «تجربه‌ی سوژه‌ای» کوالیا اکتفا می‌کنند و مطمئناً حتی دیوانه‌ترین فیلسوفان هم این مسئله را انکار نخواهند کرد که ما تجربه‌هایی داریم… من برای رساندن مقصودم به مفهوم ضعیف‌تر کوالیا اکتفا یعنی همان «تجربه‌ی سوژه‌ای» اکتفا خواهم کرد.
² – درست مانند زمانی که در یک نشست یا جلسه‌ی آموزشی قهوه‌آزمایی، کسی می‌گوید از قهوه، طعم‌یاد شکلات مایع هرشیز گرفته، ولی شما نمی‌دانید چطور باید دنبال این طعم‌یاد در قهوه باشید. [پانویس از آیکافی]
³ – «دانش گزاره‌ای» همان دانشی‌ست که امروزه خیلی از متخصصان داخلی صنعت قهوه در ایران بدان دچارند: چیزهای زیادی خوانده‌اند و می‌دانند، اما کاربردها و مصداق‌های عملی آن دانش را در دنیای واقع درک و تجربه نکرده‌اند. [پانویس از آیکافی]
⁴ – البته افزایش درجه‌ی برشته‌کاری اغلب تنها تا یک نقطه‌ی مشخص به سنگین‌ شدن تن‌واری منجر می‌شود و از آن نقطه به بعد، با افزایش درجه‌ی برشته‌کاری، تن‌واری رو به کاهش می‌گذارد. [پانویس از آیکافی]
⁵ – معمولا این‌چنین است؛ نه همیشه.
⁶ – کسی که پیراهن چهارخانه می‌پوشد، ایندی راک گوش می‌کند و سیگار زیاد می‌کشد. جوگیر بحث‌های کلیشه‌ای درباره تئاتر، سینما و ادبیات است. کسی که یاد گرفته از سیاست تا فلسفه با شما صحبت کند اما در همه چیز سطحی است. | لغت‌نامه کوچه‌بازاری
⁷ – هیوم ایده‌ی «ذوق» را که برآمده از تفکرِ غالبِ قرنِ هجدهم در مورد هنر بود توسعه داد. متفکران این دوره با بحث در مورد ذوق، و نه در باب زیبایی و یا تناسبِ اُبژه، تمرکزِ اندیشه در باب هنر را از کیفیت اثر به تجربه‌ی بیننده، شنونده و یا خواننده تغییر دادند و راه را برای بحث در مورد «تجربه‌ی زیبایی‌شناختی»، و همچنین بعدها «خواص زیبایی‌شناسی» گشودند. دیوید هیوم درمقاله‌ی «درباره‎ی ملاک ذوق»، تلاشی را جهتِ آشتی دادنِ دو مفهومِ ظاهراً متناقض پی می‌گیرد. از یک سو، تفاوتِ ذوق‌ها بدیهی به نظر می‌رسد. «آنچه که شما واقعاً فوق‌العاده می‌پندارید ممکن است برای من وحشتناک یا حتی منزجر‌کننده باشد!» [چه تعبیر آشنایی در بین علاقه‌مندان از دو طیف قهوه‌های تخصصی و قهوه‌های تجاری] این موضوع برای هنر نیز صادق است اگرچه برای [چیزی مانندِ] بستنی نیز به همین گونه است. ذوق، مساله‌ای ناشی از عواطف است، ناشی از این که من چگونه چیزها را حس می‌کنم. هیوم بین دو موضعِ متفاوت با بیانِ اینکه در واقع، ملاک‌هایی برای ذوق وجود دارد آشتی برقرار می‌کند. این ملاک‌ها یک توافق عامِ حاصل از تجربه را در موردِ «احساساتِ مشترک بشری» نشان می‌دهند. دلیلِ نفیِ ذوقِ هر شخص به تنهایی، از همین ملاک‌ها پیروی می‌کند. بنابراین اگر چه تا حدی درست می‌نماید که «زیبایی در چشم ناظر وجود دارد» اما علی‌رغم آن هیوم معتقد است که «طبیعت، یک زیباییِ جامع و مشترک را همچون پیوندی، میان فرم و احساسات برقرار کرده است». یکی از آزمون‌هایی که هیوم برای تشخیص اثر هنری پیشنهاد می‌دهد آزمون زمان است، که خیلی برای آثار جدید مناسب به نظر نمی‌رسد؛ براساس این آزمون آنچه که نسل‌های بسیاری از برآوردکنندگانِ هنر به عنوان اثر هنری فاخر می‌شناسند باید بزرگ دانسته شود، زیرا احساسات مشترک بشری آن را تأیید می‌کنند.
⁸ – Twilight گرگ و میش رمانی خون‌آشامی نوشته‌ی استفانی میر است. این کتاب به صورت رسمی با جلد سخت در سال ۲۰۰۵ منتشر شد و نام اولین کتاب این مجموعه گرگ و میش می‌باشد که قهرمان این داستان ایزابلا «بلا» سوان هفده ساله نام دارد، او از شهر فینیکس در ایالات آریزونا به شهر فورکس در ایالت واشینگتن سفر می‌کند و زمانی که عاشق خون‌آشامی به اسم ادوارد کالن می‌شود، زندگی‌اش به خطر می‌افتد. کتاب‌های بعد این مجموعه شامل ماه نو و کسوف هستند.

نیز ببینید ~

, , , , ,

‎هنوز کسی کامنتی ننوشته است‫.‬

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.