کابل شهر قهوهنوشها نیست
نفیسه مطلق
عکاس و روزنامهنگار ساکن کوالالامپور
آیکافی – این بار یک پروژهی عکاسی من را از کوالالامپور به کابل رساند. به افغانستان که سالها بود آرزوی سفر به آن را داشتم. به کشوری مظلوم و گرفتار جنگ؛ یک جنگ نامشخص و پیچیده. در دو هفته اقامتم ۴ انفجار کوچک و بزرگ جان بیش از ۵۰ نفر را در کابل گرفت و بیش از ۴۰۰ نفر را راهی بیمارستان و هزاران نفر را آوارهی مرزها و مقصدهای نامعلوم کرد. در کابل شاهد رابطهی مسالمتآمیز ‘مرگ’ و ‘زندگی’ بودم. رابطهای توافقی از سر تکرار. مثل زوجهای پیری که دیگر حوصله و رمق جدال ندارند و در سکوت در کنار هم صبح را شب و شب را صبح میکنند.
به دوستانم در آیکافی وعدهی گزارشی از نوشیدن قهوه دادم. راستش اگر از اهالی منطقهای غیر از غرب آسیا باشی شاید از پذیرایی بیش از حد چای در هر محفلی در کابل کلافه شوی. البته روزهای بعد یاد میگیری که چطور پذیرش چای را از صبح مدیریت کنی تا آخر شب بتوانی همچنان در معاشرتها با یک فنجان چای با دوستان افغانات همراه باشی.
افغانستان یعنی چای، چای سبز درجه یک و چای سیاه مرغوب. راستش مرسوم بودن نوشیدن چای سبز در کابل دور از انتظارم بودم و تا اولین فنجان را ننوشیدم نفهیدم چرا دوست افغانم در کوالالامپور – که چای سبز فراوان است – از من تقاضای آوردن مقداری چای سبز افغانستان را کرده بود. با توجه به اشتراکات فرهنگی ما و مردم افغانستان جای تعجب است که چرا ایرانیها فقط چند سالیست آن هم با تبلیغات فراوان دربارهی خاصیت چای سبز در لاغری و لطافت پوست و برطرف کردن انواع مشکلات فیزیکی و روحی کمی تن به نوشیدن آن دادهاند.
[quote style=”boxed” float=”left”]در خلال گپ زدن با دوستی متوجه شدم که قهوه از زمان شکست حکومت طالبان و حضور ارتش خارجی در سال ۲۰۰۱ و بعد رفت و آمد خارجیهای غیرنظامی دیگر به افغانستان آمده[/quote]در کافه «کاکتوس» که از پاتوقهای مشهور جوانان محلی کابل است تقاضای یک فنجان قهوه کردم اما نداشتن طرفدار، این نوشیدنی را از منوی کافه حذف کرده بود. در خلال گپ زدن با دوستی متوجه شدم که قهوه از زمان شکست حکومت طالبان و حضور ارتش خارجی در سال ۲۰۰۱ و بعد رفت و آمد خارجیهای غیرنظامی دیگر به افغانستان آمده و طی سالهای اخیر آهسته آهسته جای خود را در بین جوانان محافل خاص به ویژه هنرمندان و آنهایی که با خارجیها همکاری و معاشرت دارند باز کرده.
در فروشگاههای غیرمحلی تنها نسکافه و قهوههای حاضری و به ندرت پودر قهوهی ترک به چشمم خورد. وقتی مشاهداتم را از نبودن دانه یا پودر قهوه در شهر با دوستم در میان گذاشتم لبخندی زد و گفت: «ما قهوهی خوب را از بازار بوش تهیه میکنیم». بازار بوش که نام آن برگرفته از رییسجمهور اسبق آمریکاست شاید یکی از عجیبترین مراکز خرید در دنیا باشد. جایی که بهطور علنی بسیاری از خوراکیها، لباسها، ابراز و ادوات شخصی بهغارترفته از کمپ سربازان آمریکایی فروخته میشود. خوراکیها شامل قهوه، شیرینی و شکلات، غذاهای بستهبندیشدهی سربازخانهها و نوشیدنیهای متنوع بود. این جملهی او عجیب شعار سایت «آیکافی» که «قهوه آدمها را به هم نزدیک میکند» در ذهنم تداعی کرد.
در جستجوهای اینترنتی به گزارش جالبی که اخیرا با توجه به نوشتهها و عکسهای سربازان آمریکایی در افغانستان نوشته شده رسیدم. در این مطلب آمده که برای نوشیدن یک فنجان قهوه تازهروستشده باید حداقل چهار ایست بارزسی سربازان محلی و نیروی نظامی بینالمللی و سرانجام آمریکاییها را پشت سر بگذارند و به کافهای برسند که همردیف با ژنرالها و سربازان ردههای مختلف نظامی و حتا بازنشستگان ارتشی میتوانند لختی با آرامش قهوه بنوشند.
نشانی چند کافه من را به منطقهای در غرب کابل رساند. جایی که خارجیها اقامت و رفت و آمد بیشتری داشتند و هنوز هم محلی متفاوت با مغازههای لوکس و حتا چند مرکز خرید بزرگ است که در شهر درهمریختهی کابل بسیار چشمگیر است.
[quote style=”boxed”]قهوه را از دبی وارد میکنیم. برایمان فرقی ندارد که چه برند یا نوعی از دانه باشد. قیمت مناسب و دسترسی آسان اولین اولیت ماست. دستگاه قهوهسازمان هم اصل ایتالیاست[/quote]در کافهای در یک مرکز خرید منویی با انواع قهوهها رو به رویم گذاشته شد. پسر جوان برایم گفت که پرطرفدارترین قهوه در این کافه کاپوچینوست. از تعداد مشتریانش راضی بود به ویژه اینکه کمکم کافهاش تبدیل به پاتوقی برای ملاقاتهای عصرگاهی شده تا مشتریان گذری. «قهوه را از دبی وارد میکنیم. برایمان فرقی ندارد که چه برند یا نوعی از دانه باشد. قیمت مناسب و دسترسی آسان اولین اولیت ماست. دستگاه قهوهسازمان هم اصل ایتالیاست. خارجیها که از کابل رفتند مشتریان ما خیلی کم شد اما من از همین تعداد مشتری راضی هستم. اگر امنیت برقرار شود ما هم کسب و کارمان بهتر میشود.»
با یکی از مشتریان گپ کوتاهی زدم. معتقد بود که نوشیدن قهوه به او آرامش میدهد. میگفت اوایل طعمش را دوست نداشتم و بیشتر برای خاصیتش مینوشیدم اما حالا هر روز حداقل یک فنجان قهوه یا نسکافه مینوشم. دوست دیگری تعریف میکرد که شرکتهای تجاری با اصرار زیادی تلاش میکنند تا نسکافههای حاضری ترکیبشده با شیر و شکر را به عنوان نوشیدنی انرژیزا و حتا محرک قوهی جنسی به مشتریان عرضه کنند. به تبلیغ تلویزیونی اشاره میکرد که مردی با نوشیدن یک قوطی قهوهی سرد مثل یک ابرمرد سنگ بزرگی را جابهجا میکرد!
شهر کابل را با غم بسیار ترک کردم. تلخی آخرین قهوه را در کافه «بیسترو» به یاد سپردم. در کافهای که دیوارهایش پر از نقش انسانهایی بود که قلب و عشق حمل میکردند. آخرین جرعه را همراه با تماشای باران زیبایی نوشیدم که برای ساعتی غبار چهرهی این شهر نجیب مصیبزده را شست و دانههای انگور به بارنشسته حیاط کافه را برق انداخت.
[twocol_one] [/twocol_one] [twocol_one_last] [/twocol_one_last] [hr]این یادداشت در سری مطالب سفرنامه قهوهای منتشر شده است. از همین سری بخوانید:
[hr] [threecol_one]قهوه برمه قهوهای با طعم عشق و امید [/threecol_one] [threecol_one]کشف لذت قهوهنوشی در بالی اندونزی[/threecol_one] [threecol_one_last]قهوه مالزی از کپیتیام تا کافههای مدرن [/threecol_one_last]