پای صحبت زنان باریستا در دومین مسابقات ملی
در میان سی باریستای شرکتکننده در دومین دوره مسابقات ملی باریستای ایران نام شش زن به چشم میخورد. دومین دوره مسابقات باریستا این هفته به کار خود پایان داد و طوبا اسماعیلی، یکی از این شش باریستای زن به مقام دوم رسید. حضور این شش باریستا و تواناییهایی که از خودشان نشان دادند در کنار نتیجهای که در پایان رقم خورد ما را رساند پای گفتوگوی صمیمانه با شش زنی که در طول مسابقات توجه همه را به تواناییهای بالای خود جلب کردند. در کافه ریرا با باریستاهای زن دومین دوره مسابقه ملی باریستای ایران نشستیم به قهوه نوشیدن و گپ و گفت.
عکسها: بهنوش فرجی
آیکافی – از عمر حرفهی باریستایی در سطحی که مسابقات برایش برگزار بشود سالهای زیادی نمیگذرد. حضور زنان در این حرفه فراز و فرودهای زیادی داشته. از مشکلات قانونی برای حضور آنها در کافهها گرفته تا تبعیضهای جنسیتی که در تمام عرصهها میتواند چوب لای چرخ پیشرفت زنها بگذارد. این روزها عبارت ناقص و نادرست «کافیمن» را کمتر میشنویم و این به لطف و جدیت حضور بانوان در حرفهی تخصصی ِ باریستاییست.
پیش از اینکه پای روایت زنان از مشکلاتشان در این حرفه بنشینم، از پیشینه و ورودشان به حرفه باریستایی پرسیدم:
از سال ۸۹ با کار در کافه لمیز با این حرفه آشنا شدم. قبل از آن آتلیه نقاشی داشتم و کار نقاشی میکردم. با ورود به حرفه باریستایی نقاشی را ول نکردم ولی نصف وقتم را صرف قهوه کردم. تا دو سال پیش در لمیز بودم. آنجا تجربی کار میکردم اما از دو سال پیش به صورت علمی وارد حوزهی قهوه شدم و حرفهایتر دنبال کردم. غیر از کار قهوه هم مربی پیلاتس هستم.
تا وقتی ایران بودم هیچ ایدهای نسبت به قهوه نداشتم و تقریبا سه سال است که وارد این حوزه شدم. در استرالیا اول به عنوان باریستا در کافهای که خیلی هم شلوغ نبود مشغول به کار شدم. الان حدودا یک سال است که در کافهای شلوغتر و به صورت حرفهای در حوزه قهوه کار میکنم.
من قرار بود بروم آلمان و هنرهای زیبا بخوانم. اما نشد. اولین جایی که کار کردم کافهی برادرم، کافه سینمای باغ فردوس بود که با سالنکاری شروع کردم. بعد رفتم پشت بار و هیچکس فکر نمیکرد بتوانم از پسش بر بیایم، که برآمدم. بعد کافهای در باشگاه انقلاب داشتم و مدتی هم کافه نگاتیو کار کردم.
تقریبا هشت ماه پیش در کافه یکی از دوستهایم بودم که دنبال نیرو میگشت. دیدم خیلی ناراحت است و گفتم تا وقتی نیرو بگیری کمکت میکنم. یک ماه آنجا بودم تا باریستای آن کافه تیکهای به من انداخت دربارهی فوم شیر که بلد نبودم بگیرم. بعد از آن از طریق یکی از دوستانم با حامد تاج آشنا شدم و رفتم کافه کوچه و حامد به من فوم شیر گرفتن را یاد داد و همین شد که من وارد این کار شدم. به صورت مفید شش ماه است که در کافه کوچه کار میکنم. دانشجوی معماری هستم اما دوست دارم همهچیز را بگذارم کنار و بچسبم به قهوه.
کار در کافه را از سال ۸۹ شروع کردم. مشتری ثابت کافه رومنس بودم و پیمان عنبری، موسس و باریستای کافه رومنس باعث شد من به این کار علاقهمند بشوم. آن سالها تصمیم گرفتم کافه راه بیاندازم و دوستانم کمکم کردند در رستوران خانوادهام کافه راهاندازی کردم. بعد در مجموعه ورزشی پارک نیاوران کافهای راه انداختم. بعد مدرک گرفتم و به راهاندازی چند کافه کمک کردم و بعد یک سال باریستای کافه وصال بودم و الان هم در کافه لینیوس مشغول به کارم.
دو سال راهنمای تورهای طبیعتگردی بودم. کار قهوه را به واسطه یکی از دوستهایم شروع کردم که میخواستیم با هم کافه بزنیم. اما او الان در قبرس دارد داروسازی میخواند و من اینجا هستم. برای اینکه کافه خودم را بزنم میخواهم تجربه کسب کنم و چهار سال است که دارم تجربه کسب میکنم و نمیدانم کی تجربه کردن تمام میشود. من نسبت به چهار سالی که کار میکنم خیلی کافه عوض کردم. این برای کارفرماها ترسناک است ولی چون هدفم کسب تجربه بوده، باکی از جا عوض کردن نداشتم و از هر کافهای یک چیز یاد گرفتم و با آدمهای جدیدتری آشنا شدم. چیزی که در کار کافه یاد گرفتم تعامل کردن بود. الان در کافه ویسپو مشغول بهکارم.
زنان باریستا با چه مشکلاتی در کارشان مواجه هستند؟
زنها به واسطهی جنسیتشان ممکن است در محیطهای مختلف کاری مورد تبعیض واقع شوند. زنان باریستا هم از این مساله در امان نیستند و هرکدام تجربههایی را از سر گذراندهاند. رها شاهسوار میگوید: «در یکی از کافههایی که کار میکردم، من تنها دختر در محیط کاریام بودم. پا به پای دیگران کار میکردم، ولی به جای ارتقا، سنگ جلوی پایم انداخته میشد. مثلا حقوق پایینتر میگرفتم. در محیط کارم سِمَت داشتم، ولی با پسری که دو شیفت کار میکرد حقوق مساوی میگرفتم. دوره میخواستم بگذرانم خارج از کشور، اما من را حمایت نکردند چون دختر بودم و مجبور شدم به خرج خودم بروم. اگر قرار بود بین من و همکار پسرم کسی را برای حمایت انتخاب کنند و به دوره بفرستند، من را به خاطر زن بودنم انتخاب نمیکردند.»
تجربه بهاره کوشا از باریستایی در استرالیا طور دیگریست: «در تجربهی من تبعیض بیشتر به خاطر تعداد سالهای تجربهی کار صورت میگرفت. مثلا بین من که یک سال سابقهی کار داشتم با کسی که چهار سال سابقهی کار داشت تبعیض قائل میشدند. اما از طرفی چند سال در کافه کار کردن با دانش قهوه داشتن یکی نیست. ممکن است یک نفر چهارسال در کافه کار کرده باشد، اما چیزی از قهوه نداند. اوایل رئیسم خیلی به من ایراد میگرفت. اما شانس من این بود که همسرم در یکی از کمپانیهای بزرگ و آزمایشگاهی مربوط به قهوه کار میکند و من دائم در کنار او فیلم میبینم و میدانم چه چیزهایی غلط است و چه چیزهایی درست. بعد وقتی به رئیسم میگفتم که کاری را غلط انجام میدهد عصبانی میشد و دعوایمان میشد. مشتریهایمان اما بعدا سراغ قهوهی من میآمدند و میخواستند که من برایشان قهوه بزنم. من هرکاری که یک پسر در کافه انجام میدهد انجام میدهم. نباید اینطور باشد که بگوییم چون دختر هستیم یک سری کارها را انجام نمیدهیم.»
[quote]به گفتهی باریستا آریان آقاجانی، همسر بهاره، از نظر حقوق با اینکه قانون حقوق برابر در استرالیا وجود دارد و نباید بین دستمزد زنها و مردها فرق وجود داشته باشد، اما اگر مردها ساعتی ۲۰ دلار حقوق بگیرند، زنها با همان سابقه و مسئولیتها ۱۸ یا ۱۹ دلار در ساعت حقوق میگیرند.[/quote]روایت آیدا میرابزاده اما نه مشکلات مالی، که به بیاعتمادی به تواناییهای زنها اشاره میکند: «من با تفکری مواجه شدم که باور نداشت من میتوانم بروم پشت دستگاه اسپرسو. این امکان وجود داشت پسری که هیچ تجربهای ندارد بیاید به کافه و بتواند برود پشت دستگاه کار کند، اما منی که چند سال آنجا آموزش دیده بودم اجازه نداشتم.»
او با اصرار و دعوا همه را قانع کرده تا یک روز به او اجازه بدهند پشت دستگاه اسپرسوساز برود: «همه خیلی شگفتزده شدند و کمکم ساعتهای پشت کانترم بیشتر شد. من فکر میکنم خیلی از دخترها هستند که اعتمادبهنفس پایینی دارند و اجازه میدهند که این تبعیض اتفاق بیافتد. باریستایی فقط این نیست که قهوه بزنی. باید تمیز هم بکنی و تمیز کردن را هم دوست داشته باشی. تی بکشی و تی کشیدن را هم دوست داشته باشی. هیچکس به ما اعتماد به نفس نمیدهد. خودت فقط باید به خودت ایمان داشته باشی تا بتوانی بروی بالا.»
طوبا اسماعیلی معتقد است زنان خودشان باید راه تبعیض را ببندند: «من آدم جنگجویی هستم. هیچوقت نگذاشتم چیزی باعث مشکل بشود. جاهایی کار کردم که لازم بوده ساعت یازده و نیم شب تازه برگردم خانه. خب خیابانها آن موقع ترسناک هستند. اما مدیریت میکردم. مشکلات همیشه هست، اما من همیشه مبارز حقوق برابر زن و مرد هستم. من خودم اجازه نمیدهم که دربارهام متفاوت فکر کنند و بر اساس این تفاوت با تبعیض دربارهام تصمیم بگیرند.»
وقتی خانوادهها مخالفاند
مشکلی که مهرناز حقیقی و هانیه ظلطاعت با آن مواجه بودند، نگاه منفی خانوادهها به کار در کافه و حرفهی باریستاییست. مهرناز میگوید: «خانواده من میگفتند برای یک دختر شغل مناسبی نیست و درسات وجههی دیگری دارد و ما رویمان نمیشود در خانواده بگوییم تو این کار را میکنی. میگفتند تو به چشم دیگران گارسون میآیی. من سعی کردم کارهایم را جوری ساماندهی بکنم که این تصور نسبت به کارم از بین برود. تنش عصبی ایجاد شد اما اینقدر روی حرفم ایستادم تا قبول کردند. این مشکل را فقط من نداشتم و خیلیها این مشکل را با خانوادهشان داشتند. خانوادهام بعد از اینکه اولین مسابقهام را در ایبریک دیدند خیلی نظرشان عوض شد. فکر کردند حتما چیز مهمیست که مردم میآیند و میروند و تشویق میکنند. این چند روز گذشته هم که اینقدر تشویقم میکنند که هیچ فکر نمیکردم.»
هانیه ظلطاعت علاوه بر مشکلات در خانه، به مشکلات فضای حرفهای هم اشاره میکند: «وقتی درسم تمام شد و گفتم میخواهم کافه بزنم مادرم گفت یعنی میخواهی چای بدهی دست مردم؟ من خیلی اذیت شدم. تا پنج سال باید کارم را به خانوادهام ثابت میکردم. که کار خوبیست. حرفه است و دانش پشتاش خوابیده. اولین بار که در مسابقه نمایشگاه چای و قهوه شرکت کردم، وقتی مادرم عکسم را دید گفت بهت افتخار میکنم. آن لحظه باورم نمیشد بعد از پنج سال آن جمله را میشنوم. بعد از مسابقات قهوه و چای اما بازخوردهای منفی از افراد حرفهای شروع شد. تحقیرم میکردند که چیزی بلد نیستم. من میگفتم خب بلد نبودن ایرادی ندارد و من دوست دارم یاد بگیرم. پنج سال تجربهام را میگذارم کنار و از صفر شروع میکنم به یاد گرفتن. اما همینجا تازه مشکلاتم شروع شد. آدم نباید در معذوریت اسپانسر یا مربی قرار بگیرد. خیلی دوست داشتم زودتر این راه را شروع میکردم. نه مقام نه اسم هیچکدام ملاک نیست که آدم در معذوریت قرار بگیرد.»
سنگهای پیشِ پا
«آدمها مدام به من تیکه میانداختند که تو فقط چند ماه است که این کار را شروع کردی و چی پیش خودت فکر میکنی؟ اینها را از طرف پسرهایی میشنیدم که شاید به ظاهر دوست هستند. همهی اینها باعث شد من به خودم بگویم تو باید کاری بکنی که از پس این حرفها بر بیایی و با کیفیت کارت آدمها را بابت حرفهایشان خجالتزده کنی.»
[quote float=”left”]یک روز گفتم اگر شده بروم از پله نوروز خان قهوه فله بگیرم، میگیرم اما مسابقه شرکت میکنم تا بگویند مسابقهی خوبی داد، اما قهوهاش خوب نبود[/quote]اینها را مهرناز حقیقی میگوید که در جزوه / ایبریک تنها زن شرکتکننده در مسابقات بود. او به اعتمادبهنفس پایین زنها اشاره میکند و ادامه میدهد: «من خوشحالم که طوبا در سه نفر اول بود تا خیلیها بفهمند که دخترها هم میتوانند. من مطمئنم خیلی دخترهای باریستای دیگر هم هستند که توانایی بالایی دارند اما اعتماد به نفس ندارند و به خودشان اجازه نمیدهند در مسابقات شرکت کنند. یک نفر قرار بود اسپانسر من بشود که دو ماه مانده به مسابقه کنسل کرد. من دیدم نه فقط قهوه که هیچ چیز دیگری هم ندارم. یک روز گفتم اگر شده بروم از پله نوروز خان قهوه فله بگیرم، میگیرم اما مسابقه شرکت میکنم تا بگویند مسابقهی خوبی داد، اما قهوهاش خوب نبود. که خدا رو شکر قهوه هم رسید و همهچیز درست شد و مسابقه دادم.»
انگیزهیابی؛ مسابقه به مسابقه
رها ابراز خوشحالی میکند که در این مسابقات شش باریستای زن حضور داشتهاند و در طول مصاحبه تعریف میکند که در مسابقات کافکس نگاه از بالا به پایین بین باریستاها وجود داشته و وقت تمرین شنیده که دخترها را به عنوان رقیب اصلا جدی حساب نمیکردند و آنقدر ناراحت شده که میخواسته تمرین را ترک کند.
طوبا در جواب رها میگوید: «ما در جهان سوم و در مسیر توسعه یک سری پلهها را به هرحال داریم طی میکنیم. ما پسرهایی را داریم در این حوزه که سابقه کار پانزده ساله دارند، اما بیشترین سابقه کار باریستاهای زنمان فکر کنم ۵ سال باشد. خواه ناخواه این پلهها طی میشود و ما بخواهیم یا نخواهیم چند پلهای را عقبیم. اما تلاش ما و سرعت ارتقای دانش ما خانمها در این حرفه خیلی تند بوده. خیلی خوششانستر بودیم که با دورهی آکادمیک این حرفه مواجه شدیم. وگرنه آن کسی که میگوید من دوازده سال سابقه کار دارم، نه سالش که برای خودش است و همه میدانیم چه خبر بوده. ما ده سال پیش کافه میرفتیم از این خبرها نبود که این روزها در کافهها هست. من فیلمهای بچهها را که نگاه میکردم، فیلم آیدا را که دیدم فکر میکردم وای! یک دختر در مسابقه شرکت کرده. مگر داریم؟ از پشت مانیتور تشویق میکردم. پارسال ما چهار نفر در مسابقات داشتیم. امسال شش نفر و سال دیگر حتما ده دوازده نفر خواهد بود. سال پیش تا نیمهنهایی آمدیم و امسال من خدا رو شکر توانستم دوم بشوم. سال دیگر شک نکنید که سه نفر باریستای زن قوی در بین شش نفر فینال خواهند بود. سال آینده انتخاب برای داورها خیلی سختتر از امسال میشود.»
موضوع حضور زنان در مسابقات باریستا بحث داغی در گفتوگوی گروهی راه انداخت. باریستاهای زن همگی بر این عقیدهاند که نفس برگزاری مسابقات ملی باریستا و حضور زنان در این مسابقات، به بهتر دیده شدن تواناییها و مهارتهای خانمها در این حرفهی تخصصی کمک غیرقابلانکاری کرده. با اینحال بهنظر میرسد این حضور، نیاز به حمایت و ثبات دارد. مهرناز حقیقی گفت: «من احساس میکنم یکی از مشکلات ما این است که زنها از یکسری جهات حمایت نمیشوند. چه از طرف کارفرما و چه از طرف اسپانسرها. من دوست دارم همه برای سال دیگر خیلی جدیتر ما را ببینند و کمکمان کنند تا چیزی را که میخواهیم به دست بیاوریم.»
نظر مهرناز واکنش طوبا را به دنبال داشت که میگفت زنها خودشان باید این نگاه را تغییر بدهند: «من در سه حوزهی کاری تجربه دارم، ماییم که این نگاه را عوض میکنیم. اتفاقا خیلی از کافهها الان سالنکار دختر نمیخواهند. باریستای دختر میخواهند. ما داریم این اتفاق را رقم میزنیم. نسل بعدی ما باید جسارت خیلی بیشتر داشته باشند.»
آیدا هم به بیرون آمدن الماس از دل کربن اشاره کرد: «چیزهای خوب همیشه از دل شرایط سخت بالا میآیند. شرایط سخت خیلی خوب است و ما فقط باید دیدمان را نسبت بهش عوض کنیم. ما میتوانیم فکر کنیم خیلی بدبختیم، میتوانیم هم فکر کنیم که از دل شرایط سخت قرار است بدرخشیم.»
لیلای زنان باریستای ایران
رد پای قهرمانی لیلا قمبری در اعتماد به نفس این زنان باریستا پیداست. چه آنجا که هانیه تعریف میکند با دیدن عکس قهرمانی لیلا گریه کرده که یعنی میشود؟ چه آنجا که طوبا اسماعیلی، گفتوگوی صمیمانه را با خاطرهای شنیدنی از همین دورهی مسابقات باریستا تمام میکند: «روز اولی که مسابقات شروع شد، علی آقا قنبری به من گفت اجرایت کی است؟ من میخواهم به بچهها در ایران بگویم پله پله باید رفت به سمت موفقیت و لیلا هم پنج بار مسابقه داد تا به قهرمانی رسید. حرفش که تمام شد گفتم آقای قنبری حتما به من نگاه کنید. گفت اعتماد به نفسات خیلی خوب است ولی بدان که این منطقاش است. من گفتم شما بیایید حتما اجرای من را ببینید. این را گفتم و نیمهنهایی هم آمدم، یک چشمک به من زد و گفت باریکلا. آمدم در شش نفر فینال. علی آقا بهم گفت تو داری میروی بالا! بهشان گفتم من که گفتم به من نگاه کنید. روز آخر که جایزه را به من میدادند گفتند باریکلا بهت. میدانید … نه جایگاه دوم آنقدر برایم مهم بود، نه سختیهایی که کشیده بودم، آن باریکلا برایم مهم بود.»
از خواندن مقاله لذت بردم …برای بانوان باریستاکار آرزوی موفقیت میکنم .