کافهای با چهار صندلی که حالم را خوب میکند
لیلا خمارلو
نوشتن درباره قهوه و کافه را خیلی دوست دارم و حالم را خوب میکند. خوشحالم که از کافه و طعم و عطر و عاشقیهای اینور دنیا برایتان مینویسم؛ از کنج خواستنیترین کافههای دنیا و عاشقترین و سرخوشترین مردمان روزگار. آنقدر معنای کافه و خلوتنشینی در این گوشهی جغرافیای عالم – پاریس – متفاوت است که اگر قرار باشد یک روزی کافهها و کافهگردیهایمان را از ما بگیرند حتما یک جای کارمان خواهد لنگید و یک بلایی سر خودمان خواهیم آورد. آخر میدانید ما با کافههایمان عاشقی میکنیم و به قول نزار قبانی «اگر کافهها نباشند، عشق و عاشقی هم تعطیل میشود.»
حالا برایتان میگویم یعنی چه.
عاشق که میشوی دلت میخواهد همهی وقتت را در کنار معشوقهات بگذرانی، هر جا میروی او هم باشد و هر کار میکنی او هم در کنارت بماند؛ و این دقیقا همان حکایت ماست با پاریس و کنج کافههایش.
ما همهی قرارها و رفتو آمدها و خوشیها و ناخوشیهایمان با کافههایمان گره خورده است. همانجا فیلسوف میشویم همانجا شاعر و نویسنده میشویم و حتی روزگاری هم از درون همین کافهها انقلاب کردیم و پیروز شدیم. بعد هم همانجا نشستیم و تئوریهای انقلابیمان را نوشتیم و به خورد دنیا دادیم. حتی من همین حالا دارم از کنج کافهی دنج و کوچک و دوستداشتنی محلهمان برایتان مینویسم تا حالم خوبتر باشد.
اسمش مغی است. کافهام را میگویم. یعنی من بهش میگویم مغی و احتمالا دیگران حتی همین نام را هم برایش ندارند. مهم نیست کافهها نام دارند یا نه؛ همه که وارد میشوند فقط به شیرینیها نگاه میکنند نه نامش. مغی کوچک است و چهار تا میز و صندلی بیشتر ندارد و دو مدل هم بیشتر قهوه نمیدهد اما تا دلتان بخواهد طرفدار دارد.
اولین روزی که با مغی آشنا شدم و رفتم تو، موقع سفارش دادن هی من من میکردم چی بخورم چی نخورم که یکدفعه خودش با آن شانههای پهن و دو سه تا تتو روی بازو و کنار گوش و روی سینهاش پرید وسط حرفم و گفت: من فقط اسپرسو و لاته درست میکنم زیاد زور نزن رفیق.
راستش را بخواهید این مغی برای من با همهی معیارهای فرانسوی کافه و انباشتهای رویایی ذهنم خیلی متفاوت است و بیشتر شبیه کافههای قرن نوزدهم انگلستان است که احتمالا در دنیای قبلیاش پاتوق الیور توییست بوده.
اما من خیلی دوستش دارم. اصلا از روزی که مغی رفت توی شکمم که فقط دو مدل قهوه بیشتر نداریم بیشتر عاشفش شدم. جوانمردیاش را دوست داشتم و همین درست است. نه حاشیهای، نه پیشوند و پسوندی. یا یکی از این دو مدل قهوه را انتخاب میکنم یا میروم رد کارم. همین دو مدل را دارد و همین دو را هم به بهترین کیفیت ارائه میکند. قهوهاش هم واقعا طعم قهوه میدهد نه مزه هزار جور رنگ و کف و کرم و پودر شکلات و این قرتیبازیها را.
واقعیتش را بخواهید بهنظر من آدمها هم باید همینطوری باشند؛ بدون شیر و شکلات و کف و کرم. تلختلخ اما واقعی. درست عین مغی و کافهاش با همان صندلیهای قراضه و قدیمی.
پاریس؛ نوامبر ۲.۱۷
هِی اسکرول کردم منتظر عکس کافه بودم :))