عمومیفرهنگ تاریخ قهوه

هنرمندان و کافی‌شاپ

مونوریل – هنرمندان ایران علاقه عجیبی به برپایی کافی‌شاپ دارند. گویا غیر از بحث سود مالی، موضوع مهم‌تری برای آنان مطرح است. شاید بتوان گفت وسوسه ارتباط، بیشترین انگیزه را برای تاسیس کافی‌شاپ در آن‌ها ایجاد می‌کند. 

«اَما اَنَ گیمی مورغانه. شوما چی گیدی؟»

در صحنه‌ای از فیلم «باشو، غریبه کوچک» اثر ارزشمند بهرام بیضایی، صحنه‌ای‌ هست که در آن سوسن تسلیمی برای شروع برقراری ارتباط با پسر‌بچه جنوبی تخم‌مرغی را به او نشان می‌دهد و زندگی آغاز می‌شود. عبارت معروفی وجود دارد که می‌گوید: «هیچ چیز مانند دشمن مشترک، دو مرد را به هم نزدیک نمی‌کند.» اگر بخواهیم انسانی‌تر و البته جهانی‌تر به موضوع نگاه کنیم، می‌توانیم بگوییم که «هیچ چیز مانند غذا جوامع را به هم نزدیک نمی‌کند.» غذا از جذاب‌ترین دل‌مشغولی‌های انسان است. ربطی هم به جوامع مدرن ندارد. اگر ملاک سنجش تاریخی غذا را «پختن» آن قرار دهیم، از طول عمر انسان کنونی – کرومانیون – گذر خواهیم کرد و به انسان نئاندرتال می‌رسیم. توجه داشته باشید که حتا انسان–میمون‌های پشمالوی اولیه هم با مقوله طبخ غذا برروی آتش – هرچند از نوع ابتدایی آن – آشنایی داشته‌اند؛ قابل توجه بعضی از آقایان.

گاهی با خودم فکر می‌کنم که در این پروتئین‌ها و کربو‌هیدرات‌ها و چربی‌ها و ویتامین‌ها و خیلی چیزهای ندیدنی دیگر، چه چیزی نهفته است که بین همه انسان‌ها یک زبان مشترک به‌وجود آورده؟ شاید بتوان گفت که لقمه‌ها حروف این زبان هستند و طعم‌ها لهجه‌های آن. آشپزی را هم می‌توان به هنر ادبیات تشبیه کرد؛ یعنی طریقه چینش و استفاده از کلمات برای رساندن پیام به دیگران. اما اگر این‌طور باشد هنوز معادلی برای «پیام» مطرح نکرده‌ایم. پیامی که قرار است منتقل شود چیست؟ سیر شدن، راحت شدن، آرام شدن، بیا منو بخور، … شاید بتوان گفت که همه موارد. اما نکته اصلی کجاست؟

«سر یک میز نشستن»؛ این جادوی افسانه‌ای غذاست. سر میز نشستنی که ممکن است لزومن برای عقد قراردادهای تجاری، تصاحب منافع سیاسی و دیپلماسی اداره جهان هم نباشد. بلکه مراد، سر یک میز نشستن برای لذت بردن از زندگی است. لذتی که در هر دو طرف در یک زمان به اوج می‌رسد. آها! ذهن‌های تیز را می‌بینم که تصویر شیطنت‌آمیزی از مصداق این همزمانی برای خود مجسم کردند. برای روشن کردن منظورم به مولانا اقتدا می‌کنم:

آسمان رشک برد بهر زمینی که در آن
دو سه یاری، دو سه دم بهر خدا بنشینند

برگردیم سر میز غذا. این تازه یک پیش‌غذای کوچک برای تحریک اشتها بود. غذای اصلی روی آتش است. آن‌چه که احتمالن همگی در موردش توافق داریم، علاقه مشترک تمامی انواع بشر به مقوله خوراکی است؛ ولی در این بین عده‌ای تنها به عنوان یک شغل به آن نگاه نمی‌کنند. بعضی از مردم از جادوی غذا برای مقاصد دیگری بهره می‌گیرند. از قدیم گفته‌اند: «وصف‌العیش، نصف‌العیش» این پدیده غذا به‌حدی جذاب است که حتا صحبت کردن درباره آن هم شیرین است. چه بسا کسانی که به صحبت بسنده نکرده‌ و آن را به تصویر کشیده‌اند. داریوش مهرجویی در اکثر فیلم‌های خود ما را از سفره رنگین غذا بی‌نصیب نگذاشته است. چلو‌کباب با زرده تخم‌مرغ رستوران شهرزاد اصفهان در فیلم «پری»، سفره رنگین کدبانوی ایرانی در فیلم «سارا»، مراسم نذری خانوادگی در فیلم «لیلا» و البته صدر‌نشین این لیست یعنی «میهمان مامان»، همگی نشان از دغدغه غذا و سفره ایرانی در ذهن این فیلم‌ساز می‌دهند.

آثار بزرگان دیگری مانند مرحوم علی حاتمی و صحنه‌های فراموش‌نشدنی مجموعه «هزار‌دستان» و آداب و تشریفات غذاخوری در طهران قدیم، و یا تابلوی زیبای سینمای ایران، فیلم «ماهی‌ها عاشق می‌شوند»، اثر دکتر علی رفیعی از این‌ گونه‌اند. این‌طور که به نظر می‌رسد این هنرمندان ارتباط رندانه‌ای بین غذای روح و غذای جسم برقرار کرده‌اند. اما گروه دیگری پا را از این هم فرا‌تر گذاشته و میز غذا چیده‌اند. البته ایرانِ ما در این مورد هم با بقیه دنیا فرق دارد. اگر در بلاد غربیه، آقایان سیلوستر استالونه و آرنولد شوارتزینگر به‌عنوان شغل‌های جانبی اقدام به برپایی رستوران کرده‌اند، هنرمندان ایران این مقوله را به ورزشکارانی مانند فرشاد پیوس و احمد‌رضا عابدزاده سپرده، خود به‌سراغ بحث تلخ و شیرین قهوه و کافی‌شاپ رفته‌اند. راستی این را می‌دانستید که در اغلب تست‌های روان‌شناسی، قهوه نماد هیجان و عشق و شور است؟

بگذریم. هنرمندان ایران علاقه عجیبی به برپایی کافی‌شاپ دارند. گویا غیر از بحث سود مالی، موضوع مهم‌تری برای آنان مطرح است. شاید بتوان گفت وسوسه ارتباط، بیشترین انگیزه را برای تاسیس کافی‌شاپ در آن‌ها ایجاد می‌کند. علی مصفا و لیلا حاتمی انگیزه خود از برپایی کافی‌شاپ را گرد‌هم‌آیی هنرمندان و نمایش فیلم‌های مستند به زبان اصلی و البته صرف نوشیدنی و شیرینی در کنار آن بیان کرده‌اند. «این تریا در حقیقت کافی‌شاپ نیست. کافه تریایی است برای پذیرایی از میهمانان» این را علی مصفا گفته و البته آخرش هم اضافه کرده: «اما تاکید ما بر کار فرهنگی است.» کافه «آنتراکت» در طبقه فوقانی سینما جمهوری محلی بود که تا قبل از آتش گرفتن سینما پاتوق دنجی برای اهالی سینما محسوب می‌شد. جایی که می‌توانستند با فراق بال نسبی، آثار فاخر سینمای مستند جهان را تماشا و نقد کنند.

سینمای سوخته‌ی علی مصفا و لیلا حاتمی. جلسات کافی‌شاپ آنتراکت در طبقه‌ فوقانی این سینما برگزار می‌شد.

لیست هنرمندان کافی‌شاپ‌دار لیست بلند بالایی است؛ اما به‌خاطر وجود شایعات زیاد در این زمینه فقط می‌شود از برخی از آن‌ها نام برد. در بازار شایعات مردمی، اگر یک هنرمند چند بار در محلی دیده شود صاحب آن‌جا تلقی می‌گردد. البته ای‌کاش این‌طور بود. ما که بخیل نیستیم. به هر حال این‌گونه مکان‌ها به‌خاطر حضور پر رنگ فرهنگ بر مدیریت آن‌ها، عمومن مکان‌های جالبی هستند؛ فضا‌هایی با آداب و رسوم منحصر به‌فرد یا دکوراسیون معنا‌دار. یکی از قدیمی‌ترین‌ها، «کافه تئاتر» است. کافه تئاتر گویا اولین کافه تریایی بوده که بعد از انقلاب برپا شده است. «محمد صالح علا» آن را تاسیس کرد، اما بعد از مدتی مدیریت آن را به برادرش حسین سپرد. دکوراسیون ساده و البته عجیب آن همه را یاد سی سال پیش می‌اندازد. دورانی که با هرچه دم دستت بود باید زندگی می‌کردی. میز‌های کافه تئاتر میز‌های مخصوص چرخ‌خیاطی‌های کارگاهی است. «با محمد جان رفتیم میدان امام حسین. یک کارگاه خیاطی وسایلش را حراج کرده بود. آن‌ها را با چند تا صندلی لهستانی خریدیم و آوردیم برای میز‌های کافه، قبل از آن هم نیمکت چوبی مدرسه گذاشته بودیم برای نشستن»

میز‌های چرخ خیاطی و صندلی‌های لهستانی در کافه تئاتر متعلق به محمد صالح‌علا و برادرش حسین

این‌ها را حسین با حس و حالی می‌گوید که دلت می‌خواهد همین الان بروی و یک کافی‌شاپ راه بیاندازی. میز‌ها پر از کنده‌کاری و یادداشت و اسامی و تاریخ هستند. بارزترین ویژگی کافه تئاتر، البته به غیر از قهوه فرانسه عالی و اسپرسو‌ی دابل‌ش، قانون نا‌نوشته‌ای است که به مشتری‌ها اجازه می‌دهد هرچه دل‌شان می‌خواهد روی میز‌ها و دیوار‌ها حک کنند. «ما نمی‌گوییم بنویسید، اما قرار گذاشتیم آن‌هایی را که دل‌شان می‌خواهد بنویسند راحت بگذاریم تا بنویسند.» رسم جالبی است. این‌که بتوانی حرف دلت را بزنی. یعنی این‌که جایی بنشینی و حرف دلت را برای کسی، یا چه فرقی می‌کند … هر کسی بزنی. اگر دل‌تان از این حرف‌ها می‌خواهد به سرخه بازار در خیابان خشایار ونک سلامی بکنید. حسین علایی با خاطراتش تصویری در ذهنم حک کرد که گمان نمی‌کنم هیچ‌وقت فراموش شود. مردمی که روی میز‌ها دنبال یادداشت‌های سال‌های دورشان می‌گردند، شاید هم دنبال خودشان.

میز‌ها و یک عمر خاطره در کافه تئاتر

«راستش ما به دنبال پاتوق مناسبی می‌گشتیم که در آن جمع شویم و یکدیگر را ببینیم. گفتیم حالا که این‌طور است، اصلن خودمان جایی را راه می‌اندازیم که مال خودمان باشد و در آن راحت باشیم.» این را حمید خندان خواننده پاپ می‌گوید. «کافه پاپ»ِ صد و سی و پنج متریِ حمید خندان در خیابان شریعتی تهران، یکی از بزرگ‌ترین و دل‌باز‌ترین کافی‌شاپ‌های تهران است. عصر‌ها هروقت که به آن‌جا سر بزنی می‌توانی از قهوه‌ای مطبوع با قیمتی منصفانه بهره‌مند شوی و اگر کمی هم شانس داشته باشی یکی دو چهره معروف را هم آن‌جا ببینی.

کافه پاپ توسط حمید خندان خواننده پاپ تاسیس شده

این سیاهه را می‌توان باز هم ادامه داد. گفتم سیاه … چطور است یادی هم از «بلک شاپ» کنیم. اسم با مسمایی است برای کافی‌شاپِ «رضا صادقی» سیاه‌پوشِ سیاه‌دوست. البته بلک شاپ با دکوراسیون مشکی رنگش الان تعطیل است. این‌طور که آقا رضا گفته قرار است شعبه دوم آن به‌زودی در کرج راه‌اندازی شود. حالا که صحبت به این‌جا کشید حیف است از کافه «ویونا»ی بهرام رادان با دکوراسیون صورتی و کرم در خیابان جردن و کافه «بی‌نشان» و «کافه راندِوو» در شهرک غرب و گوهر دشت کرج یادی نکنیم. خوب یاد کردیم. تمام.

اما داستان کافی‌شاپ‌داری به این‌جا و به ایران ختم نمی‌شود. در واقع اصلن از این‌جا هم شروع نشده بوده؛ اما به جرات می‌توان گفت که در ایران کافی‌شاپ بر هنر و هنر بر کافی‌شاپ تاثیر عمیقی داشته‌اند. بگذارید به احترام یکی از ارزشمند‌ترین پاتوق‌های هنری ایران، قدری از جایمان بلند شویم؛ «کافه نادری»، جایی که سال‌‌های سال میعادگاه هنرمندانی مثل صادق هدایت، هوشنگ گلشیری، مهدی اخوان‌ثالث، احمد شاملو، جلال آل‌احمد، فروغ فرخزاد و دیگر بزرگان ادبیات و شاید اولین مکان امن برای پرواز افکار پیشرو در ایران بوده است. کافه نادری حالا چند وقتی‌ست که چراغش خاموش شده. البته گفته می‌شود که به‌رغم شایعات، این کافه در فهرست آثار ملی ثبت شده و می‌توان خوش‌بین بود که تعطیلی آن موقتی و برای تعمیرات بوده باشد. سالنی بزرگ و دلباز با سقف بلند و وسایل رنگ و رو رفته، دستگاه اسپرسوساز قرمز رنگ قدیمی و عظیم روی پیش‌خوان، گارسون‌های مو سفید اسلو‌موشن مودب، پرده‌های مخمل زرشکی سنگین و پنجره‌های بلند چوبی و قدیمی که نگاه میهمانان را به میان درختان باغ «هتل نادری» و به پای مجسمه فرشته سفید ته باغ می‌برند: این‌ها همه به نماد‌هایی از آزادی ذهن و گفت‌وگوی افکار در ایران بدل شده‌اند؛ نمادهایی از سر یک میز نشستن و لذت بردن.

نمایی از در بسته کافه نادری پس از تعطیلی

ماجرای کافی‌شاپ و هنرمندان جنبه دیگری هم دارد. مهیا بودن فضا برای ایجاد درام یا همان قصه خودمان، این مکان‌ها را به زادگاه داستان‌هایی تبدیل کرده که ماجرای آن‌ها به همان مکان ارتباط دارند. «کافه پیانو» رمان فرهاد جعفری یکی از آن‌هاست که به گفته نویسنده‌اش در خود «کافه پیانو» نوشته شده است. گفته می‌شود «هاروکی موراکامی» نویسنده مطرح ژاپنی کتاب «کجا می‌توانم پیدایش کنم» هم داستان‌هایش را در کافی‌شاپ خودش می‌نویسد.

کافه پیانو اثر فرهاد جعفری. او این کتاب را در کافی‌شاپ خود با همین نام نوشته است.

خب، امیدوارم از غذا/قهوه لذت برده باشید. مطابق رسم سینما و ادبیات، یک قصه بدون پایان‌بندی قوی، ارزش مطرح کردن ندارد. برای پایان‌بندی به یک جمله بسنده می‌کنم:
«هنرمند کسی است که بتواند یک قهوه خوب درست کند» این را من نمی‌گویم. برتولت برشت گفته.

نمای بیرونی از کافه تئاتر رو به خیابان جردن

 

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. خيلي لذت بردم. عالي بود. مرسي
    فقط جاي چند تا ديگه از كافي شاپ ها خالي بود از جمله كافي شاپ آقاي مسعود رايگان و همسرشون خانم رويا تيموريان در ونك پارك …
    بازم سپاس

    1. میشه لطفا” آدرس کافی شاپ خانم رویا تیموریان و همسرشون رو هم بذارین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا