راز شیرین کافهچی و مشتری: «همان همیشگی؟»
مینو مسعودی از نویسندگان آیکافی در آلمان چند روزی در هفته بهصورت داوطلبانه در کافهای کار میکند و قهوه دست مشتریان میدهد. او در مجموعه یادداشتهایی زیر عنوان یادداشتهای یک قهوهچی از تجربیات و دریافتهای شخصی خود از کار در کافه مینویسد.
[hr]کافهچیها در طول روز با آدمهای مختلفی برخورد میکنند؛ بعضیها کمحوصلهاند و اخمو، بعضیها شاد و سرخوش، بعضی انگار از روی انجاموظیفه فقط آمدهاند که بهسرعت یک فنجان قهوه سربکشند و رد کارشان بروند؛ بعضی دیگر با همان یک فنجان کوچک و تلخ اسپرسو، چنان دنیای بزرگ و شیرینی برای خودشان خلق میکنند که هر بار وقتی نگاهتان به آنها میافتد، لبخند روی صورتتان جا خوش میکند.
آیکافی – اما در بین این همه آدم رنگارنگ کسانی پیدا میشوند که با ظرافت تمام خودشان را به مشتری محبوب کافه و کافهچی تبدیل میکنند. این آدمها لزوما هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند؛ ممکن است کمحرف و بیصدا باشند، ممکن است شلوغ و پر هیاهو. بعضیهاشان شاید جوان و زیبا باشند، بعضیها سالخورده و محجوب. چندتایی اهل شوخیاند و بذلهگو، چند نفری اهل بحث و گفتگوی جدی. آنها آدمهایی هستند بیشباهت به هم که میتوانند و انگار میدانند چطور یک کافهچی را سر ذوق آورند.
آنیتا یکی از مشتریهای محبوب من است.
زنی میانه دهه ۶۰ زندگی با موهایی روشن نرسیده به سرشانهها، چشمهایی ریز که پشت عینکی با قابی تیره نشستهاند و دستهایی مهربان. هیچوقت او را در لباسی به رنگ تیره ندیدهام. کیف پولش ترکیب سه رنگ شاد و سرزنده است و خودش، ترکیبی سرخوش و دلنشین از زندگی.
تنها معلمی است که اغلب موقع استراحت همراه با شاگردانش سر یک میز مینشیند و وقتش را با آنها میگذراند. هیچوقت ندیدهام که شاگردها از اینکه زمان استراحتشان هم، با معلمی که او باشد، مجبور به هم کلامی شدهاند، ناراضی به نظر برسند. جمع کوچک پنج – شش نفرهشان همیشه دو تا از میزهای ته کافه را اشغال میکند و تمام مدت استراحت صدای گپ و خندهشان بهگوش میرسد.
آنیتا همیشه وقتی وارد کافه میشود، یکراست سمت پیشخوان میآید و در حالی که دسته کلید و کیف پولش را روی پیشخوان میگذارد، منتظر آماده شدن سفارشش میماند. او هر بار چیز تازهای برای گفتن دارد، یکبار از تعطیلات ماجراجویانهاش در مکزیک تعریف میکند و بار دیگر از من احوال مردم ایران را که قرار است رئیسجمهوری تازه را تجربه کنند، میپرسد.
بدون اینکه نیازی به گفتن باشد، یک فنجان اسپرسو ماکیاتو همراه با یک لیوان آب آماده میکنم و جلوی رویش میگذارم. میدانم که او این بار هم “همان سفارش همیشگی” را دارد.
بعضی وقتها اما دوست دارم قبل از آنکه سمت دستگاه بروم، تعمدا از این زن خوشروی آلمانی بپرسم: «این بار هم مثل همیشه، اسپرسو ماکیاتو با آب، درسته؟» و او در حالی که سرش را اندکی کج میکند تا موهایش را از صورتش کنار بزند، با لحنی دوستداشتنی که من را همیشه به لبخند میاندازد، بگوید: «بله، بله! درسته، مثل همیشه!»
همیشه به نظرم “همان همیشگی” عبارت کوتاه اسرارآمیزی آمده که از راز شیرین نهفته در آن فقط و فقط کافهچی و مشتری محبوبش خبر دارند و بس.
[hr]یادداشتهای یک قهوهچی بهقلم مینو مسعودی را اینجا بخوانید.
به نکته زیبایی اشاره کرده اید … ؛ همان همیشگی ؛ که از دو کلمه بیشتر تشکیل نشده اما در آن بیش از این دو کلمه مفهوم است … صداقت … اعتماد … دوستی …. دانستن …. آشنایی … بودن … این دو کلمه را هم در کافه میتوان بکار برد هم در آرایشگاه ها و با گفتن و شنیدن آن حس خوبی را برای طرفین متصور شد ….
چه حس خوبی مخصوصا در آرایشگاه