فرهنگ تاریخ قهوه

ابراهیم گلستان: اصلا و ابدا کافه نادری نمی‌رفتیم

چندی پیش خبر تخریب کافه نادری با هدف برج‌سازی در شبکه‌های اجتماعی دهان‌به‌دهان گشت و خیلی از سایت‌ها به آن پرداختند. خبری که بعد از چند روز از طرف سازمان میراث فرهنگی و گردشگری تکذیب شد. به همین بهانه در شماره‌ی ۲۵ ماهنامه آفتاب گفت‌وگویی با ابراهیم گلستان انجام شده و فاطمه علی‌اصغر از او درباره‌ی تخریب کافه نادری پرسیده است. گلستان نویسنده، فیلمساز و مترجم ایرانی گفته که پاتوق او و هم‌قطارانش کافه فردوسی بوده و نه کافه نادری. 

بخش‌هایی از گفت‌وگوی فاطمه علی‌اصغر با ابراهیم گلستان؛ شماره ۲۵ ماهنامه آفتاب – خرداد و تیر ۱۳۹۴ را در ادامه بخوانید.

کافه نادری
سردر کافه نادری

شبکه آفتاب – «من فقط پسر صاحب کافه را یادم است که پسر ارمنی قدبلند فربهی بود. خوش‌سیما هم بود و در ارکستر سمفونیک تهران ویولن می‌زد. این تنها چیزی بود که کافه نادری برای ما داشت. بعد، از سال ۱۳۲۰ یا ۲۱ ما به کافه فردوسی می‌رفتیم.» خاطرات جان می‌گیرد در کلام ابراهیم گلستان و باز رنگ می‌بازد: «این اشتباهی است که همه می‌کنند. ما اصلا کافه نادری نمی‌رفتیم.» گفت‌وگو با گلستان به بهانه‌ی دیگری بود اما او به خاطرات دیگری گریز می‌زند: «خبر مرگ فروغ را در کافه نادری به من ندادند. اون طفلک که در بغل خود من مرد.» همه‌ی این گذشته از یک پرسش‌ درباره‌ی تخریب یک مکان شروع شد. همین دو کلمه برای گلستان کافی بود: «کافه نادری.»

اصلا و ابدا کافه نادری نمی‌رفتیم

«این اشتباهی است که همه می‌کنند. اصلا ما کافه نادری نمی‌رفتیم. روزها کافه فردوسی بودیم در خیابان استانبول و شب هم اگر می‌خواستیم جایی باشیم به کافه شمشاد می‌رفتیم. شاید اشخاص دیگری به کافه نادری می‌رفتند. من، چوبک، قائمیان و هدایت اصلا آنجا نمی‌رفتیم. کافه نادری به خاطر بیفتک معروف بود که توی بشقاب‌های چدنی می‌آوردند. هدایت اصلا مخالف گوشت بود. از بوی گوشت هم بدش می‌آمد.» برخلاف گفته‌های ابراهیم گلستان، سال‌هاست بسیاری از دوستداران ادبیات به یاد محافل روشنفکری در دهه‌ی چهل پا به کافه نادری می‌گذارند و به یاد صادق هدایت و چوبک و … گپ می‌زنند و قهوه می‌خورند.

نیز ببینید ~ کافه نادری نوستالژی کافه‌نشین‌های دیروز و امروز

آیا هدایت به کافه نادری می‌رفته است؟ مصطفی فرزانه در کتاب «آشنایی با صادق هدایت»(۱) می‌نویسد: «… پس با همدیگر بیاییم به کافه نادری؟» … «… صادق هدایت سر ساعت شش و نیم در کافه نادری نبود.»(۲) و در صفحه‌ای دیگر می‌آورد: «… همین که پای صادق هدایت به کافه (نادری) رسید، جلوش دویدم.»(۳)

با این‌همه نباید این تاکید فرزانه را هم نادیده گرفت: «حالا می‌دانستم پاتوق او (صادق هدایت) صبح‌ها کافه فردوسی است.»(۴)

شاید در سال‌های اخیر، روایت‌های اینترنتی بودند که پاتوق هدایت را به کافه نادری منسوب کردند. در ویکی‌پدیای معرفی لیلی گلستان(۵) آمده: «لیلی به محافل روشنفکری ایران رفت‌وآمد داشت و یکی از جاهایی که معمولا می‌رفت کافه نادری بود. کافه نادری در آن زمان پاتوق شاعران، نویسندگان و روشنفکران بود. ابراهیم گلستان گاهی لیلی را با خود به این کافه می‌برد که در همان‌جا، وقتی حدودا چهارساله بود، چند بار صادق هدایت را می‌بیند. در یکی از این ملاقات‌ها هدایت پرتره‌ای از او می‌کشد.»

جای منبع اما در انتهای این نوشتار خالی است. بنابراین تنها می‌توان به حرف‌های لیلی گلستان در کتاب «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران»(۶) دل سپرد که روایتی شبیه پدرش دارد: «پیش از رفتن به آبادان که اواخر دهه‌ی بیست بود، چیز زیادی به یاد ندارم مگر اوقاتی که پدرم مرا با خود به کافه فردوسی در خیابان نادری می‌برد.»

مهدی اخوان لنگرودی هم در کتاب «از کافه نادری تا کافه فیروز»(۷) می‌نویسد: «… در روزهای بعد رفتن به کافه فیروز و نادری دوباره شروع می‌شد و ما سه تا به اضافه‌ی م. موید هر روز عزم را جزم کرده راهی فیروز می‌شدیم چراکه قهوه و چای کافه نادری برای ما هم گران بود.»

عکسی از هدایت در چند سایت اینترنتی موجود است، منسوب به کافه نادری که گلستان این استناد را جعلی می‌داند: «غیرممکن است. آقای هدایت در کافه نادری نبود. می‌گویند، خب بگویند. اینها که حساب نیست. عکس‌هایی که هست، اگر هم باشد، همه‌اش در کافه فردوسی است.»

جست‌وجو در عکس‌های منتشرشده از هدایت در کتاب‌های جمع‌آوری‌شده درباره‌ی او ما را می‌رساند به کتاب «صادق هدایت» گردآوری مریم دانایی برومند. در این کتاب کنار عکسی از هدایت نوشته شده: «هدایت در کافه فردوسی تهران، این عکس را پرویز ناتل خانلری انداخته است.»(۸)

کافه نادری را تخریب کنید

«من خبر ندارم. من چهل سال است که تهران نیستم. اشکال اساسی‌تر خراب شدن چیزهای دیگری است. می‌خواهم بگویم ما به کافه نادری کاری نداشتیم. چیزی که برای من جالب بود این بود که اگر شب می‌خواستم گوشت بخورم می‌رفتم کافه نادری. آن هم تابستان و نه زمستان‌ها. استیک را توی بشقاب‌های چدنی می‌آوردند که جلز ولز می‌کرد و ما می‌خوردیم. حداکثر قضیه این بود. هیچ چیز دیگری از کافه نادری مورد توجه ما نبود. اگر می‌خواستیم خوراک بخوریم جاهای دیگری بود. حالا کافه نادری را خراب بکنند. چه اشکالی دارد. جاهای دیگر را خراب کردند کسی اعتراضی نکرده حالا کافه نادری را خراب کنند. من کاری نمی‌توانم بکنم. چه کار می‌توانم بکنم؟» گلستان صریح است، این روزها اما دغدغه‌ی بسیاری از دوستداران میراث فرهنگی و ادبیات ماندگاری کافه نادری است، کافه‌ای بازمانده از حس‌وحال دهه‌ی چهل.

حسی که دیگر رنگی در خاطرات گلستان ندارد: «حالا چه فرقی می‌کند. کافه‌ نادری مرکز ما نبود. من فقط پسر صاحب کافه را یادم است که پسر ارمنی قدبلند فربهی بود. خوش‌سیما هم بود و در ارکستر سمفونیک تهران ویولن می‌زد. این تنها چیزی بود که کافه نادری برای ما داشت. ما نمی‌رفتیم آنجا. قبل از کافه فردوسی ما در خیابان لاله‌زار به کافه لاله‌زار، که پایینش یک شیرینی‌فروشی بود، می‌رفتیم.»

گلستان روایت خود را از اهمیت گذشته دارد، روایتی که می‌تواند بسیار متفاوت با روایت‌های دیگر از هویت مکان و رویدادها از دید بسیاری از جامعه‌شناسان و اهالی ادبیات باشد: «اصلا هم فاجعه نیست. اینها چه اهمیتی دارد. کسی قصه‌هایی را که نوشته‌شده نمی‌خواند و نمی‌فهمد. الآن اشخاصی در ادبیات پیدا شده‌اند. من بیشتر مجله‌های تهران را می‌خوانم. همه درباره‌ی ادبیات پرت می‌نویسند. قصه‌هایی که نوشته می‌شود. همه می‌خواهند ابرمرد بسازند، خب بکنند دیگر. مثلا کسی می‌داند جایی که حافظ در شیراز کباب می‌خورده کجا بوده؟ یا خیام در نیشابور در کجا شراب می‌خورده، خبر دارید؟ یا شکسپیر در کجای انگلستان؟ اصل کار این است که هدایت چه گفته است و کار هدایت چقدر ارزش دارد. از نویسنده‌های عصر جدید کسی از چوبک حرف نمی‌زند. نسل جوان ایران فقط روی خطی که جلو پایش گذاشتند، و قلابی است، حرکت می‌کند.»

دوباره به گذشته برمی‌گردد: «ببینید، اصلا همه‌ی این بحث‌ها درباره‌ی کافه نادری بین‌ ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ بوده. بعد هم من در ۱۳۳۰ رفتم آبادان، اصلا نبودم که بخواهم به کافه بروم. هدایت هم مرده بود. ما اصلا در کافه نادری پا نمی‌گذاشتیم. حالا هر جور که دوست دارید استنباط بکنید. بعد هم که در دروس خانه ساختم و افراد در بی‌اتوبوسی و بی‌تاکسی‌ای می‌آمدند پهلوی من یا چوبک.»

«بااین‌حال در بسیاری از شهرهای دنیا چون پاریس کافه‌های خود را به سبک و سیاق سابق صیانت می‌کنند»، گلستان پاسخ می‌دهد: «کافه‌هایی که در پاریس هستند فرق می‌کنند، چون آدم‌هایی که آنجا هستند فرق می‌کنند. من وقتی پاریس بودم کافه فلور که سارتر همیشه به آنجا می‌رفت، نمی‌رفتم. من به کافه بغل‌دستی‌اش می‌رفتم. می‌خواهم بگویم که ادبیات و شخصیت‌ها و تفکر به کافه ارتباط ندارند.»

پی‌نوشت:

یک. فرزانه، مصطفی: آشنایی با صادق هدایت، نشر مرکز، ۱۳۷۳، صفحه‌ی ۵۵
دو. همان، صفحه‌ی ۶۶
سه. همان، صفحه‌ی ۶۱
چهار. همان، صفحه‌ی ۴۱
پنج. صفحه‌ی ویکی‌پدیای لیلی گلستان
شش. گلستان، لیلی: تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، نشر ثالث، چاپ چهارم، ۱۳۸۸
هفت. اخوان لنگرودی، مهدی: از کافه نادری تا کافه فیروز، نشر مروارید، چاپ دوم، ۱۳۹۲
هشت. نشر آروین، ۱۳۷۴، دانایی برومند، مریم: ارزیابی آثار و آرای صادق هدایت

تحریریه آیکافی

آیکافی رسانه خبری،‌ تحلیلی و آموزشی صنعت قهوه و کافه ایران است. ما درست از روز اول ژانویه ۲۰۱۲ شروع به‌کار کرده‌ایم و تاکنون صدها یادداشت و گزارش و مقاله در حوزه‌های گوناگون مرتبط با قهوه از مصاحبه و مطالب آموزشی گرفته تا مقالات تاریخی و اجتماعی و ادبی منتشر کرده‌ایم.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. کافه و بار و… همچیتون سرجاش و سر ساعت بود الان دارین خودتونو با عصر ما مقایسه میکنین؟؟؟ مایی که صبح تا ۱۲-۱ شب بدوییم خرج خودمونو نمیتونیم در بیاریم(صبحانه و ناهار و شام معمولی و شهریه ی دانشگاه یا..) اصلا درست نیست قضاوتتون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا