نادری دیگر نادره زمانه ما نیست
نادری در خیابان جمهوری مجموعهای بوده شامل هتل، قنادی، رستوران و کافه که در حال حاضر فقط هتل و کافهرستوران آن فعال است. برای ایرانیها و بهخصوص تهرانیها بیشتر یک نشانه فرهنگی است تا یک کافهرستوران. شهرتش را وامدار خاطرهای دور درباره روشنفکرانی است که به آنجا آمدوشد داشتند. در اوایل دهه پنجاه حریقی را از سر گذرانده و حالا عمر آن از نود گذشته است. مجموعه نادری در سال ۸۲ در میان آثار ملی و میراث فرهنگی جای گرفتهاست. اما امروز و شاید سالهای سال است که کافه نادری در کنار نامداری تاریخی و نوستالژیکش، سایهبهسایه بدنامی در سرویسدهی و مشتریمداری حرکت میکند.
آیکافی – در نظراتی که در شبکههای اجتماعی از سوی مشتریان منتشر میشود جز گله چیزی نمیخوانیم. این اعتمادبهنفس است یا بیقیدی؟ گلههای افراد بسیار شبیه هم هست و پیداست بحث سلیقه یا انتظارات خارج از عرف مطرح نیست. این رویه تازگی هم ندارد. فقط از فرط تکرار و بیاثر بودنش به آن عادت کردهایم.
چندسال پیش مهمان خانم نازنینی بودیم برای ناهار و وقت صورتحساب متوجه شدیم که به پهنای صورتحساب چیزی افزوده شده، میزبان از بس بزرگوار بود ما را که از اجحاف ترشرو شده بودیم به آرامش دعوت کرد و گفت عیب ندارد میزنند به زخمهای اینجا و سرپا نگهش میدارند. ما هم گرچه میدانستیم کسی پی درمان در این سامان نیست، سکوت کردیم. بارهای بعد هم به دلایل دیگر رفتم تا قهوهای بنوشم و دیداری کنم از رفیقی که همان نزدیکیها بود، باغ دلگشایی نبود. یخچالها به سبک اغذیهفروشیهای محلهای پرتردد و فضایی تیره و تار و بدسلیقه چشم را مینواخت نه که بنوازد. قهوه بدطعم، منوی بدشکل و رفتار بد پرسنل که انگار منت بر سر ما میگذارند برای باز نگهداشتن کافه نادری. و دیگران که تجربه دولاپهنا شدن صورتحساب و بدخلقی کارکنان و کیفیت بد و چیزهای دیگری را تجربه کردهاند، کم نیستند.
آیا کافه نادری در زمانه خودش هم اینچنین بود؟ میزبانی تلخ، تند و کاسبکاری درجه چندم بود؟ به نظر میآید پاسخ نه باشد. چرا که زمانه خودش را که میخواست مدرینته را در آغوش بگیرد، نمایندگی میکرد. ادعا میشود مهمترین روشنفکران مملکت آنجا مینوشیدند و میخوردند و گپ میزدند. قرارهایشان را بر مدار میکردند و میزها از پس هم پر و خالی میشد و شیفتهگان ادیبان و نامآوران عصرها میخزیدند در نادری تا شاگردی کنند و دیده شوند.
حالا از آن شکوه چه مانده و چگونه آن یادگار در خاطر نسلهای پس از خود چهره ثبت میکند؟ آن شکوه فرضی یا خیالی و نه حتی حقیقی خود را چگونه بازمینماید؟ خرابهای بدسلیقه و وصلهپینه. بدرنگ و بداخلاق و نامهربان. گرانفروشی بیدلیل و متفرعن از گذشته باشکوهی که هر چند سال با بانگ دروغین آی حراجم کردهاند و دارند ویرانم میکنند دلسوزان و عاشقان نجات خود را به یاری میطلبد و رونقی میگیرد.
رویه عجیبی در کافه نادری جاری است، انگار تعمدی باشد در راندن آدمها و از رونق انداختن کسب خودشان. هیچ تلاشی برای بهتر شدن نیست. به نمونههایی از میان بسیار کافه و رستورانهای دنیا میتوان نگاه کرد که چگونه نسلها از پی هم میراث خانوادگی و سرزمینیشان را حفظ کردهاند. بهخصوص در بخش خوراک که بخشی از فرهنگ موروثی کشورهاست، ما تقریبا جز معدودی کسبهای اینچنینی چیزی را حفظ نکردهایم.
کافه نادری برای ایرانیها یک کافه نیست، اما نه بهخاطر اینکه «کافه» نیست. بهدلیل آنچه به غلط یا درست، نوستالژی مینامند. چه نوستالژی ممکن است در کافه نادری خفته باشد؟ نادری حتی به گفته برخی از آدمهای آن دوران چندان که کافه فیروز و دیگر جاها پاتوق بود، پاتوق روشنفکران نبود. چنانکه ابراهیم گلستان در مصاحبهای گفت: «اصلا و ابدا به کافه نادری نمیرفتیم.» این حتا اگر به معنای آن نباشد که هیچ آدم شناختهشدهای به کافه نادری نمیرفته، اما ضرورت بازنگری اعتباری که طی این سالها دستوپا کرده را دوچندان میکند.
از کافههای دیگر آن دوران اما دیگر چیزی نمانده، چنان نیستند که انگار هیچگاه نبودهاند، اینکه مانده، شده یک نماد. نمادی دچار خودماندهگی و سعی نمیکند به یک بازنمایی واقعی از گذشتهاش دست بزند. خواسته یا ناخواسته نمیکوشد که این اعتباری را که به ارث برده، قاتق کند برای سالهای پیش رو. کافه نادری مشت نمونه خروار جاهایی است که گویا در رودربایستی ماندهاند. ملکی گرانقیمت در یکی از قدیمیترین خیابانهای تهران که املاک مشابه آن مثل قنادی شیرین و رستوران اسکان بدون آنکه آب از آب تکان بخورد رفتند که رفتند. اما تا بخواهید شبیه آنها باز شده است. قنادی، رستوران، کافه. عطش زیاد مردم به تنوع و میلشان به تجربههای تازه، بازار بهظاهر گرمی فراهم کرده و دیگر کهنهها دلآزارتر از همیشه شدهاند.
با اینحال بخشی از شهر که کافه نادری در آن ساخته شده کمتر آسیب دیده و بیشتر تلاش شده تا مرکزیت فرهنگی و توریستی به آن بخشیده شود. منطقهای که حامل تاریخ ورود مدرنیته و مظاهر آن است. اما چگونه است که ارادهای این چنین نتوانسته مدیران و صاحبان کافه نادری را به هیجان بیاورد تا دست به کاری زنند. اینکه اینان نگران نیستند روزی مردم اقبالشان به نسخهی ازنفسافتادهی امروزی کافه نادری را از دست بدهند از کجا میآید؟ از تبختر و تفرعن گذشته درخشان؟ از بیاعتنایی به حیات یک کسب قدیمی؟ یا از این روحیه ما که برایمان کیفیت و احترام در الویت نیست؟
***
به شهر که نگاه میکنی انگار تعمدی در کار است تا همهچیز نابود شود. تعمد شاید کلمه مناسبی نباشد، سهلانگاری هم مناسب نیست. شاید تعریف ما از ویرانی و نابودی تغییر کردهاست. در فرهنگ ما حتی ضربالمثلی هست که نابودی را مقدمه آبادانی میداند، یالعجب. اصلاح و ترمیم و بازسازی اصلا محلی از اعراب ندارد.* بازسازی و ترمیم کار کسانی است که بودجه تخریب ندارند و البته بلد نیستند یا نمیخواهند کهنه را نو و زیبا کنند. نگاه کنید به تهران انگار نه انگار شهری دویستساله است. شهری نوساز که بافت قدیمیاش هرروز کوچکتر میشود. تازه آنجا هم که بازسازی شده چیزی تقلبی و حتی مایل به ویرانی در خود دارد.
آشناییزدایی از شهر در دستور کار بوروکراتها بوده است انگار. البته اصلا قصد ندارم آن را توطٰئهای از پیش طراحیشده قلمداد کنم اما این نوع از مدیریت توسعه در همه جای کشور وجود دارد. آیندهنگری و ایجاد زیرساخت ضروری نبوده و نیست. در محیطزیست در محیط تجارت و کسب و در فضای سیاسی نوعی از باریبههرجهتی وجود دارد، امید به خدا که خوب بشود. در شهرها توسعه مقدم برهرچیزی بوده است. توسعه افقی و عمودی شهرها و بهخصوص پایتخت، از شهری مثل تهران چیزی هشلهف ساخته، بخش مثلا مدرن در لابلای بخش قدیمی که هویت شهری مثل تهران را ساخته، نفوذ کرده و جوری رنگارنگی بیتناسب ساخته است.
اینکه کافه نادری مدیریت نمیشود و رها شده، بسیار روشن است. قصد از این نوشته هم شاید بهنوعی پاسخ خواستن از مدیران و صاحبان باشد و یا حتی تلنگری که شاید دستی به سر و گوش و روحی به فضا دمیده شود. این میزان از بیمیلی و از سر سیری بودن، ترسناک است.
شهر تهران بهعنوان پایتخت نیازمند داشتن نشانههایی جز موزهها و کاخهاست. تاریخ خود را نباید تنها در گذشته دورش بازنمایی کند. شکوه گذشته را دایم قرقره کردن در زمانهای که دیگر عکس یادگاری گرفتن با گذشته امری پیشپاافتاده است، پز دادن با دروغ خواهد بود. مثل همان جمله که مدتها میشنیدیم که ما از نوادگان قاجاریم. دیگر اهمیتی ندارد شما چه شجرهای دارید، باید امروزتان اگر میوهای دارد، چشیده شود. روزگاری مردم میرفتند از منوچهری لاله و دیگ و دیگبر میخریدند و برای خودشان نسب میساختند و هم سرمایهای از عتیقه فراهم میکردند، اما امروز نسب و شجره و اصالت در رفتاری است که آموختهای، اگر آموختهای.
غمانگیز است که دست تطاول همچنان بلند است و قوی. به گمانم کافه نادری تنها مشتی نمونه خروار است از میل ما به فراموشی. نشانهای از احتضار شاید نباشد اما گویا حوصله زندگی هم ندارد.
حالا یه کافه دارید، ببین چه هوچی بازی در میارن.
خوبه حالا مالی نی
تهران نمونه کوچیکی از آمریکاست؛ بدون قدمت، دنبال اصالت، در پی نماد تاریخی در کل به دنبال ریشه نداشته البته تنها تمایز آن وام داری از قدمت تاریخی ایرانه
و شهر های که هر کدوم مثل شیراز، اصفهان، کرمان، یزد، تبریز و… کم و زیاد نگین این سرزمیناند که حتی ویرونههاشون اعتبارین اما حتی ساخته های جاهای دیگه فاقد اعتبار
بماند