عمومی

چند روایت از کافه‌های تهران

ایران وایر / بهاره آریا

در به در جایی بودیم برای فوتبال. زمان جام جهانی چند تا کافه توی شهر پیدا شده بودند که تلویزیون‌های‌شان را روشن کنند و بگذارند مشتری‌ها دسته‌جمعی فوتبال ببینند. آن موقع ولی جام جهانی که نبود. یک بازی ساده‌ی استقلال و پرسپولیس که همه‌مان هم می‌دانستیم مساوی می‌شود. آخرش رفتیم یکی از کافه‌های کریم‌خان که تلویزیونش را روشن کرده بود و فوتبال استقلال و پرسپولیس را هم پخش می‌کرد. مشتری‌ها هم اکثراً رو به تلویزیون نشسته بودند که بالای در ورودی بود و دسته‌جمعی به زمین چمن نگاه می‌کردند. فقط اگر آقای کافه‌دار صدای موسیقی را قطع می‌کرد و صدای تلویزیون را به جایش باز می‌کرد، ما صحنه‌های کشدار داربی تشریفاتی را با صدای خانم katy perry تماشا نمی‌کردیم.

چند روایت از کافه های تهران
عکس: مانا آتش‌ فراز

توی یکی از کافه‌های مرکز نشسته بودم به کتاب خواندن. صدای ریخته شدن تاس اما روی اعصابم راه می‌رفت. میز پشت سرم دختر و پسری نشسته بودند با هم تخته بازی می‌کردند. توی کافه لای جملاتی که می‌خواندم سعی می‌کردم به صدای پسر و دختر و کل‌کل کردن‌شان توجه نکنم. یک صدای سمجی هم توی سرم می‌گفت مگر کافه جای تخته بازی کردن است؟ و بعد فکر کردم خب چرا که نه؟ همین‌طور شد که چند هفته‌ی بعدش با یکی از دوست‌هایم نشسته بودم توی همان کافه و دو نفری منچ بازی می‌کردیم. تاس می‌ریختیم. کل‌کل می‌کردیم و کنار دست‌مان هم لیوان چای تازه‌دم بود. حالا شنیده‌ام یک کافه نزدیک‌های ونک باز شده که مخصوص بازی کردن است. منوی متنوعی از بازی‌های فکری دارد با یک ال‌سی‌دی بزرگ که انگار بازی‌های غیر مهم لیگ دسته‌ دو اسکی نوجوانان سوئیس را هم لایو پخش می‌کند!

قبلاً که این‌طوری نبود… قبلاً یعنی همین پنج شش سال پیش. مثل الان نبود که حتا دکه‌های چای و نسکافه‌فروشی توی کارواش هم اینترنت وایرلس رایگان دارند! یکی دو تا کافه بودند که اینترنت رایگان داشتند و مثلاً ابتکار پرهزینه‌ای را برای جلب مشتری زده بودند. بدک هم نبود البته! مثلاً یک وقت‌هایی از روز اگر پایت را می‌گذاشتی توی کافه هنر فکر می‌کردی وارد سالن اصلی شرکت مخابرات شدی. پشت هر میز یک نفر با یک لپ‌تاپ نشسته بود و کار می‌کرد. حالا الان بعضی کافه‌ها هستند که اینترنت وایرلس ندارند چون معتقدند مشتری‌های‌شان می‌آیند با هم معاشرت بکنند نه با اینترنت! یکی از همین جاها نشسته بودم که حرف یکی از کافه‌های تازه‌ی شهر شد. این که رفته‌اند قهوه‌شان را امتحان بکنند، یک فنجان اسپرسو و یک لیوان امریکانو خورده‌اند و چیزی حدود پنجاه هزار تومان بابت‌ آن پول داده‌اند. نقره‌داغ! عقل‌ و دانش‌مان را ریخته بودیم روی همدیگر که چه قهوه‌ای مگر دارند سرو می‌کنند؟ و بعد فکر کردیم اگر گران‌ترین قهوه‌ی دنیا هم باشد یک کلکی توی کار این‌ها باید باشد!

کم‌کم با چند نفر دوره افتادیم خوردنی‌های تازه‌ی تهران را کشف کنیم. آخر هفته‌ها مثل خیلی از مردم شهر کارمان شده بود شکم‌چرانی با کمک اپلیکیشن فوراسکوئر که حسابی برای خودش طرفدار پیدا کرده. از همان فوراسکوئر یک رستورانی را پیدا کردیم که منوی عجیب و غریبی داشت. اسم غذاهایش، اسم ماشین‌های معروف خارجی بود. پیتزای لامبورگینی و سالاد مخصوص گاراژ نخورده بودیم توی تهران که آن را هم خوردیم! توی یک رستوران دیگر به عنوان دسر برای‌مان آلاسکای میوه‌ای دست‌ساز آوردند. بستنی‌های رنگی با تکه‌های شفاف میوه توی ظرف پر از یخ. برعکس آن قهوه‌ای که دوستم خورده بود، بابت این بستنی و آن پیتزا پول آن‌قدر زیادی هم ندادیم که احساس بدی به ما دست بدهد. از همان چرخ‌زدن‌های توی فوراسکوئر و درست‌کردن لیست‌های متنوع از مراکز شکم‌چرانی رسیدیم به لانژهای تازه‌ای که افتتاح شده‌اند. فکرش را هم نمی‌کردم که به این زودی برای آدم‌های Extrovert هم محل‌های واقعی باز بشود. لانژهای شیک و مدرن با دکورهای رنگی و فانتزی، با میزهای به هم چسبیده و مبل‌های نیمکت‌طور ِ یک‌تکه که آدم‌ها را با لباس‌های رنگ و وارنگ‌شان می‌توانند بنشینند شانه به شانه‌ی همدیگر و معاشرت بکنند. بعد معاشرت‌شان که تمام شد بابت خوردن یک لیوان قهوه فاکتور نجومی جلوی رویشان نگذارند. خوب که آمار گرفتم، فهمیدم این لانژهای تازه‌باز‌شده‌ی شیک به طرز عجیبی قیمت‌های معقول و حتا ارزانی دارند. چند روز بعد از جلوی یکی از همین لانژها فقط رد شدم. شیکی و تمیزی‌اش در قیاس با کافه‌پاتوق‌های شهر جوری بود که احساس می‌کردم Dress code باید وجود داشته باشد برای حضور توی لانژ. همان لانژی که گران‌ترین چیز شکم‌سیرکن منویش فقط ۱۵ هزار تومان است.

حالا دیدن اسم «کشک بادمجان» و «کوکو سبزی» روی تخته‌ی جلوی کافه‌ها چیز عجیبی نیست. شاید قبلاً بود… ولی حالا که تب غذاهای خانگی و رستوران‌های خانگی حسابی فراگیر شده دیگر خوردن کشک بادمجان یا میرزا قاسمی هم توی یک کافه اتفاق عجیبی نیست. الان دیگر کنار اسنک‌ها و تست‌های پر از ژامبون سر و کله‌ی اسپاگتی و پاستا و پنینی و انواع سوفله‌ها هم پیدا شده. از آن طرف همان‌قدر که رستوران‌های ایتالیایی مثل قارچ توی شهر سبز می‌شوند، پای رستوران‌های مکزیکی هم به تهران باز شده. از وقتی افتاده‌ام به گشت و گذار توی رستوران‌ها و کافه‌های شهر از فوراسکوئر، فهمیده‌ام که الان می‌شود مثل همین سریال‌های آمریکایی که می‌بینیم، Chinese سفارش بدیم و اگ‌رول بخوریم. فقط فرقش آن‌جاست که چاینیز خوردن توی تهران اصلاً وعده‌ی غذایی کم‌خرجی نیست. حتا فست‌فود چاینیز هم که باز شده، باز هم قیمت‌هایش آن‌قدر فرقی با رستوران‌های بین‌المللی دیگر ندارد! دیگر نوبتی هم که باشد نوبت مکزیکی‌هاست. با سس‌های تند و انواع خوراک‌های قروقاطی خیابان‌های شهر را فتح می‌کنند. منتظرم یکی از همین‌ رستوران مکزیکی‌ها اسم در بکند، تکلیف مکزیکی بودن‌اش معلوم بشود تا بروم سراغش. سوژه‌ی رستوران بین‌الملل این روزهای شهر برایم اما «کبابی دهلی» ست که دارد توی مرکز خرید گاندی وسط آن همه کافه‌های قدیمی باز می‌شود. صاحب ایرانی‌اش با لباس سرتاپا هندی و حتا خال بین ابروها توی مرکز خرید گاندی راه می‌رود، فارسی حرف می‌زند و حسابی سوژه‌ی کافه‌نشین‌های آن‌جا شده. با آن میله‌های گردان کبابی که صاحب آن‌جا گذاشته، می‌ترسم چند وقت دیگر که رستوران راه بیافتد مردم کباب گوساله‌ی اصل هندی را بخورند و کلاً دیگر کسی مناسبات بین هندوستان و گاو و گوشت و کباب را یادش نیاید.

تحریریه آیکافی

آیکافی رسانه خبری،‌ تحلیلی و آموزشی صنعت قهوه و کافه ایران است. ما درست از روز اول ژانویه ۲۰۱۲ شروع به‌کار کرده‌ایم و تاکنون صدها یادداشت و گزارش و مقاله در حوزه‌های گوناگون مرتبط با قهوه از مصاحبه و مطالب آموزشی گرفته تا مقالات تاریخی و اجتماعی و ادبی منتشر کرده‌ایم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا