پلیور یقه اسکی ~ عباس صفاری
زمستان را فقط
بهخاطر تو دوست دارم
بهخاطر لباسهای گرم زمستانیات
که هرچه سردتر میشود
زیباترت میکنند
بهخاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را
بلندتر نشان میدهد
بهخاطر آن پلیورِ سفید یقهاسکی
که محشر میکند
و هر بار که میپوشیاش
مثل گلی که باز شود در برف
چهرهات میشکوفد از یقهی تنگش
بهخاطر آن شالگردن کشمیر
که جان میدهد برای یک میز آفتابگیر وُ
قهوهی تلخ با شیر
سال از پیِ سال از حضور تو
حظ میکنم هر روز در لباسهایی که فصل را کوتاه
و بیهمتا میکند پسند تو را
لباسهایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدنشان
تنگ میشود
دستکشهای نرمی
که از <های> من نیز گرمترند
و بوی صحرایی چرمشان تا بهار
عطر ملایم دستهای توست
و آن چکمههای ورنیِ ساقبلند
که کفرت را گاهی درمیآورند
وقتی کنار یک فنجان چایتازهدم
یکدنده وا میروی در گرمای مبل
و گوش نمیدهی به پیشنهاد من
که بارها گفتهام با کمال میل حاضرم
ماموریت بیخطر باز کردن بندشان را
بهعهده بگیرم
زمستان را
بهخاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
و هرقدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز
در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه میچسبانی به من
هنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم بهراه زمستانی مینشینم
که سالها
چشم دیدنش را نداشتهام.
××
عباس صفاری
خنده در برف ~ نشر مروارید
binazir boooooooooooooooooooooooooood