قهوه‌نوشت

شکلی می‌بینی؟

آیکافی – مثل بچگی‌ها وقتی پشت صندلی ماشین دراز می‌کشیدیم پشت شیشه و بازی می‌کردیم با ابرها. مثل بچگی‌ها وقتی توی حیاط بازی‌مان می‌گرفت با رد آب روی آجرهای بهمنی. مثل بچگی‌ها وقتی از توی نقاشی باید شکل می‌کشیدیم بیرون و حیوان رنگ می‌کردیم. مثل بچگی‌ها وقتی سخت‌ترین چیز پیدا کردن شکل ماهی بود توی ابر سفید آسمان آبی.

مثل نوجوانی وقتی ها می‌کردیم توی هوای سرد زمستان و فکر می‌کردیم دود سیگار است که هف می‌شود توی هوا. مثل جوانی که حلقه درست می‌کردیم با دود قلیان و در رمانتیک‌ترین روزهای‌مان فکر می‌کردیم حباب‌های آرزو هم مثل دایره‌های سست دود ول می‌شوند توی هوا.

مثل جوانی وقتی دود سیگار را با بخار هوای سرد قاطی می‌کردیم و لعنت می‌فرستادیم به تمام حباب‌های آرزویی که مثل حلقه‌های دود قلیان دانه دانه وا می‌رفتند. مثل جوانی وقتی می‌نشینی پشت میز کافه، و آسمان آن‌قدر آبی نیست که ابرهای سفید پنبه‌ای تویش شکل ماهی و فیل و قطار در بیایند، مثل وقتی که می‌نشینی پشت میز کافه و دیگر آن‌قدر بزرگ شده‌ای که پشت صندلی هیچ ماشینی جای‌ات نمی‌شود و باید مثل آدم بزرگ‌ها بنشینی روی صندلی و هیچ هم بازی نکنی با ابرها… مثل آدم بزرگ‌ها وقتی می‌نشینی پشت میز کافه، و تنها همبازی‌ات بخار سفیدی ست که از روی فنجان قهوه بلند می‌شود… و هی چشم تیز می‌کنی، هی چشم تیز می‌کنی، هی چشم تیز می‌کنی تا از لای بخار قهوه‌ی داغ بتوانی شکلی بیرون بکشی که دلگرم‌ات کند به روزهای سرد پاییز، به آغاز فصل زمستان. شکلی می‌بینی؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا