شعرقهوه و هنر

قصه‌ ته فنجان قهوه

در کوچه‌های خسته‌ی این دل قدم زدی
با یک نگاه فاصله‌ها را به‌هم زدی

وقتی درون کافه نشستی کنار میز
گفتی دوباره عاشقی و حرف کم زدی

دستی به ساز بردی و با ناز دست‌هات
در شور عاشقانه‌ی من تار هم زدی

آن‌گاه با نگاه به فنجان قهوه‌ام
فالی برای لحظه‌ی تنهایی‌ام زدی

خواندی تو قصه‌ی ته فنجان قهوه را
من را کنار یک زن عاشق رقم زدی

آن وقت با تمام خوشی‌های عاشقی
با من دوباره تا پل خواجو قدم زدی

**
سجاد ایران‌پور

تحریریه آیکافی

آیکافی رسانه خبری،‌ تحلیلی و آموزشی صنعت قهوه و کافه ایران است. ما درست از روز اول ژانویه ۲۰۱۲ شروع به‌کار کرده‌ایم و تاکنون صدها یادداشت و گزارش و مقاله در حوزه‌های گوناگون مرتبط با قهوه از مصاحبه و مطالب آموزشی گرفته تا مقالات تاریخی و اجتماعی و ادبی منتشر کرده‌ایم.

نوشته های مشابه

‫۵ دیدگاه ها

  1. salam
    man mikham yekio peyda konam vasaam fale ghahve begire chetor mitonam peydam konam in shakhso ?

    age mishe behem bezangin va begin
    man sakene khozestan hastam

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا