کافه گل و مرغ لواسان تعطیل شد
سیما سعیدی روزنامهنگار و صاحب کافه گل و مرغ لواسان از تعطیلی این کافه خبر داده است.
آیکافی – سعیدی در پستی اینستاگرامی اینطور نوشته:
صد شور نهان با ما تاب و تب جان با ما
در این سر بیسامان غمهاى جهان با ما …
امروز جمعه یکی از تصمیمات سخت زندگیم را گرفتم. به چیزها وابسته نیستم اما نسبت به انتخابهایم دلبستگی دارم: آدمها، کتابها، یک اثر هنری کمبها و خیابان و خانههایی که در آنها خاطره خوب و زیبا داشتهام، سرزمینی که در آن بهدنیا آمدهام و شهری که در آن زیستهام و بزرگ شدهام (این دو تای آخر را خودم انتخاب نکردهام) مجموعه چیزهای دلبندم هستند. کارم را تا آنجا که اجبار گذران روزمره نبوده، خودم خواستهام و حتی آنجا که دلم را نبرده بود، وظیفهشناس بودم و همه آنچه را بلد بودم، به کار بستم تا بهترینِ خودم را به عنوان اثر وجودیام به جای بگذارم. در مورد کار شاید تنها جایی بوده که دنبال جوری از جاودانگی بودهام. اینها را نه برای خودشیرینی که برای بیان میزان اندوه امروزم مینویسم. من این روزها خودم را همدرد تعداد زیادی از ایرانیانی میدانم که مثل من مجبور شدند برای عبور از این بحران گویا تمامنشدنی، دلبستگیها و امیدهایشان را ترک کنند. امروز آخرین روزی است که کافه «گل و مرغ» زیبایم کار میکند. یک ایده ساده بدون چشمداشتها و برداشتهای زیاد مالی ۴ سال پیش پا گرفت. روزگاری که آنقدر امید بود. نگار [اسکندرفر] پشت این ایده ایستاد و یاری کرد و ما میزبان شدیم مثل گل برای مرغ عشق. قصه کوتاه کنم که قصه کوتاه بود. عمر این امید سر آمد نه از آن نقطه که برمیگردد به زیاد خواستن ما، بلکه از آنجایی که انگار ما، مردم، با سرمایههای اندکمان باید بلعیده بشویم و زیربار تورم و گرانی و بیلیاقتی و بیرحمی سیاست و اقتصاد خم و خم و خمتر بشویم و پایداریمان غیرممکن شود. گرچه گل دیگر میزبان نیست اما خورشید همچنان از شرقیترین نقطه تهران بزرگ (با کمی اغراق) طلوع میکند. *
اینکه تنها نیستیم در این حجم از ناامیدی و ناکامی جای خوشحالی نیست برایم، اتفاقا غمگینتر میشوم، چه چیزی از این بدتر که ما انتخاب نمیکنیم ما مجبوریم. همه این اندوه را میخواهم تبدیل کنم به امید، به شکیبایی و نگاه خیره به افقهایی که شاید گشوده شود. درس بزرگ این روزها همین است. اگر دوباره از خاکسترمان برنخیزیم آتش کوچکی زیر این خاکستر باقی خواهد بود مثل یک عشقِ دور و دیر که به یک دیدار اتفاقی دوباره شعله میکشد و باز «خوشبینى بر ناامیدى» غالب مىشود.
بسته شدن کافه با بسته شدن جا های دیگه فرق داره، بسته شدن کافه برای صاحبانش، باریستاهاش، و کسایی که توی اون کافه خاطره ساخته بودن خیلی ناراحت کنندس