شعرقهوه و هنر
قهوه و آب
روزی هزار دفعه میگوید:
«باید برگردم. اینجا کسی به کسی رحم نمیکند،
آنجا، آنجا مهر است و گرما و …»
آنگاه سکوت میکند
میپرسم: «آنجا؟
آنجایی که میگویی کجاست»؟
به جایی اشاره میکند
چهرهاش از هر نقشی خالیست
و دیگر چیزی نمیگوید.
دستش را میگیرم
به کافهای میرویم
میزی در گوشهی کافه انتخاب میکنیم
برایش قهوه سفارش میدهم
و آب برای خودم.
به عربی با او حرف میزنم
و آب روی قهوهاش میریزم
برآشفته میشود «دیوانه شدهای؟»
سعی میکند آب را
از قهوه جدا کند
سعی میکند.
سعی میکند آب را به آب برگرداند.
××
طارقالطیب
برگردان: عرفان مجیب