برف ریزی میآید و همه جا سفید
از صفحه شخصی
ژینوس تقیزاده
کی گفته که آدم منظمی باید باشم من؟… کی گفته که باید روی برنامه قبلی با زنگ ساعت که از خواب بیدار میشوم یکی یکی کارهای از قبل برنامهریزی شده را انجام دهم؟ کی گفته باید خیلی متعهد باشم به قول و قراری که گذاشتم؟ فوق فوقش بهم میگویند بینظم، شلخته، بیبرنامه یا اینکه رویم نمیشود حساب کرد… فوق فوقترش باهام کار نمیکنند… ضرر اعتباری و مالی میدهم… حالا چه عیب دارد؟…
ساعت زنگ میزند، بیدار که میشوی صدای خیابان عجیب است… پرده را کنار میزنی و همه جا سفید… کتری را میگذاری جوش بیاید. لباسهای بیرون رفتنت را تن میکنی. فیلتر را میگذاری توی قهوهساز چینیِ دستی؛ یک قاشق پر قهوه و آب جوش را میریزی رویش… از پنجره نگاه میکنی؛ برف ریزی میآید و همه جا سفید…روی شاخهها…
کاپشن چارخانه سرخ رنگت را تن میکنی و توی ایوان میروی… بیخیال میشوی… کاتلین بَتِل و آیزاک پرلمن را میسرانی توی دستگاه که برایت باخ بزنند و بخوانند… بیخیال بیرون رفتن میشوی… فوقِ فوقش چی میشود؟ از دستت عصبانی میشوند؟ دوستت ندارند؟…بشوند. نداشته باشند… اینهمه که همیشه کارهایی که باید را کردهای کجای دنیا را گرفتهای؟…
دل میدهی به طعم قهوه و صدای موسیقی و سفیدی سرد روی شاخهها… زیاد هم فرقی نمیکند… هیچچیز خیلی مهم نیست؛ هیچچیز.
چسبید خیلی، چون اینجا هم دارد برف ریزی میاید و همه جا سفید شده من دارم شیر قهوه ام را مینوشم ، پشت پی سی ، کنار پنجره.
در پزواک این همه بیصدایی
نجوایت را شنیدم…