آبخوست قهوهخانه: فضایی مردانه از کلام در سفرنامهها
مقالهی پیش رو به قلم ایلمیرا دادور*، استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه تهران، در ویژهنامه فرهنگستان (ادبیات تطبیقی) سال هشتم، بهار و تابستان ۱۳۹۶ شماره ۱ (پیاپی ۱۵) به چاپ رسیده و در آیکافی بازنشر میشود. آیکافی مسئولیتی در قبال مطالب بازنشرشده و ترجمهشده از نویسندهها و رسانههای دیگر ندارد و محتوای آنها لزوماً منعکسکنندهی دیدگاه آیکافی نیست.
چکیده
وستفال در نظریهی نقد جغرافیایی خود شهر را تشکیلشده از آبخوست یا جزایری میداند که از کنار هم قرار گرفتن آنها شهر بهصورتی که از آن شناخت وجود دارد پدید میآید. از طرفی، در مطالعات گستردهی ادبیات تطبیقی، سفر و سفرنامهنویسی همواره راهگشای شناخت «دیگری» بوده است. مسافرانِ نویسنده تصویرگرانِ زندگی، فرهنگ، باورهای حاضر در بطن زندگی، یا فضاهای برآمده از زندگی روزمرهی «دیگری»اند؛ فضاهایی ویژه که بنا به نیاز جامعهی موردنظر کارکرد ویژهای نیز داشته و دارند. هدف این مقاله پرداختن به یکی از این فضاهای شرقی، یعنی قهوهخانه است. فضایی که در مشرقزمین هم فضای کلام است و هم فضایی کاملاً مردانه و متفاوت از کافههای فرنگی. نگاه جامعهشناختی بوردیو در کنار رویکرد جغرافیایی وستفال راهگشای شناخت بهتر نقش و حضور پررنگ آبخوست قهوهخانه در جامعهی شهری/ روستایی ما، از ورای سفرنامههای مسافران نویسنده خواهد بود.
کلیدواژهها: آبخوست قهوهخانه، شرق، کلام، وستفال، بوردیو
مقدمه
بر در قهوهخانه مردی چند
راهداری و رهنوردی چند
(ملکالشعرای بهار)
هر فرهنگی ویژگیهای خود را دارد. این ویژگیها زایندهی ادبیات، هنر، جامعهشناسی و روانشناسی آن فرهنگ میشود. فضاهای پویای هر جامعه، آنجایی که زندگی واقعی جریان دارد، هم بهنوبهی خود از آبشخور فرهنگِ برآمده از آن شکل گرفته است. در نهایت، تبادلات فرهنگی میان نویسندهی مسافر یا مسافرِ نویسنده و مردم میزبان هم بخشی از زندگیِ سرزمینی را به سرزمینی دیگر میبرد؛ اما اینکه در منزل نو این فضاسازیهای درونی و برونی زندگی، خوش مینشیند یا نه جای بحث دارد. مارکو پولوی ایتالیایی در سدهی سیزدهم میلادی راهی شرق شد، ناصرخسرو قبادیانی در سدهی پنجم هجری «سفرهای قبله» را به انجام رساند، و ابن بطوطهی مغربی در سدهی هشتم هجری شاخصترین مسافر زمان خود شد. هر سه مسافر خاطرهنگاری کردند و سفرنامههایی از خود بهیادگار گذاشتند که هنوز تازگی خود را دارد و همچنان قابل ارجاع است. اما بهواقع از سدهی هفدهم میلادی است که مسافرت به شرق، از جمله ایران، رنگ و بوی دیگری به خود گرفت و یکی از نتایج ماندگار آن سفرنامههایی شد که در ثبت لحظهها و زندگی ایام نقش بهسزایی داشته و دارد.
در این میان شهر-روستا و ادبیات همیشه رابطهی تنگاتنگی با یکدیگر داشتهاند، زیرا بسیاری از کنشهای داستان در این فضاها رخ میدهد. امروزه برای بسیاری شهرِِ گرد آبخوست (وستفال ۹) خود کتابی است که باید همراه با آبخوستهایش خوانده شود: مجموعهای از فضاها که یک فضای کلی را بهوجود میآورد. برای بارت «شهرهای غربی متحدالمرکز هستند و با حرکت متافیزیکی غرب انطباق دارند، حرکتی که در آن مرکز مکان حقیقت است. مراکز شهرهای ما همواره آکندهاند: معنویت (با کلیساها)، قدرت (با ادارهها)، پول (با بانکها)، و کلام (با میدانهای مرکزی و کافهها). رفتن به مرکز بهمعنای ملاقات با «حقیقت» اجتماعی و شرکت در آکندگی شکوهمند «واقعیت» است (بارت ۵۵).
بنابراین در ساختار کلی شهری-روستایی اروپا مسافر تازهوارد با سه فضای اصلی مواجه میشود که در مکانی واحد گرد هم آمدهاند. نخست کلیسا، نهاد باورهای مسیحیان؛ سپس شهرداری¹، یا همان نهاد اداری؛ و در نهایت کافه، فضایی برای دور هم بودن، گفتوگوها، بحثوجدلها، نوشیدنها، قهر و آشتیها. این سه فضا در میدانگاه روستا-شهر گرد هم آمدهاند. این نزدیکی بنیادیِ عناصر شهری چند سده است که در اروپا نهادینه شده است. کلیسا و شهرداری از قرن دوازدهم میلادی موظف به ثبتنام تمام موالید و فوتشدگان هستند؛ روندی که به شهروندان کمک میکند تا در صورت نیاز بتوانند به شجرهنامهی خود دسترسی داشته باشند. در ایران گستردگی و پراکندگی مساجد و امامزادهها، گواه بر قوت باورها بوده و هست. نهاد اداری، تا گذشتهای نهچندان دور غایب بوده و قهوهخانه، با تفاوتهایی، کاراییِ ویژهی خود را داشته است، زیرا هم مکان است و هم فضا. این همان موضوعی است که وستفال در کتاب نقد جغرافیایی (۲۰۰۷) خود از آن سخن میگوید و به تجزیه و تحلیلی ادبی از مکانها و فضاهای انسانی و ثبت ادبیات در این فضاها میپردازد.
بنابراین قهوهخانه میتواند یک آبخوست شهری باشد، آبخوستی که حضور و نقش آن در جامعهی شهری-روستایی ایرانی از دید مسافرانِ نویسنده دور نمانده است و بحث اصلی این مقاله خواهد بود.
***
امروز وقتی صحبت از قهوهخانه میشود، همه میدانند اشاره به چگونه فضایی است، چون این فضا، با وجود لغزش مختصر کاراییاش در طول زمان، در خاطرهی جمعی ما حضوری جدی دارد. خاطرهی جمعی تمامی مکانها و رویدادهایی است که در فضای شهری-روستایی اتفاق افتاده و در ذهن مردم ثبت شده است. پیوندهای سنتی، عادتها، باورها و مراسم مذهبی از عوامل مهم شکلدهی خاطرات جمعی محسوب میشوند. تأکید همهی این موارد بر حفظ خاطرهی شهر است².
قهوهخانه یکی از مکانهای انسانساخت مشرقزمین است. فعالیتهای اجتماعی که در محیطهای انسانساخت اتفاق میافتد همواره برای انسانها خاطراتی به همراه دارند و قهوهخانه هم از این امر مستثنی نیست. اروپاییان زیادی که به شرق سفر داشتهاند در خاطرهنگاریهای خود از قهوهخانه گفتهاند؛ از رنگها و بوها و بخارهای پراکند از قلیان در این فضای خیال و واقعیت. شاید به همین دلیل است که کم نیستند اروپاییانی که در پی کششِ به اِگزوتیسم³، مشتاق به داشتن قهوهخانههایی به سبک قهوهخانهی شرقی در شهر غربی خود هستند⁴. اما آنچه نباید از نظر دور بماند این است که فضای ویژهی قهوهخانه، از تولد آن در جامعهی شرقی تا به امروز، همواره سلطهی مردانهی خود را حفظ کرده است. پییر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، در یک سلسله تقابلهای اسطورهای-آیینی، مرد را فعال و زن را منفعل میداند و به همین دلیل «ایجاد اجتماعی مردیّت و زنیّت تفاوتهای زیستی را به عنوان اصول «طبیعی» جا میاندازد و تفسیر میکند و هر یک از دو جنس با برقراری سلطهی استثماری [در رفتارها و عادات روزمره] خصلتهایی برای خود مییابد» (شویره ۲۸-۲۹). این خود میتواند توجیهی باشد بر سلطهی مردانه در فضای قهوهخانه.
تاریخ میگوید که در سدهی شانزدهم میلادی بیشتر کشورهای خاورمیانه دارای قهوهخانههای پررونق بودهاند و در این میان ایران و عثمانی جایگاهی ویژه داشتهاند. قهوهخانههای ایرانی بیشتر بهخاطر علاقهی دربار صفوی به این محیط رواج یافتند. طعم قهوه به ذائقهی آنها خوش آمد و قهوهخانه و قهوهچی در جامعه حضور پیدا کردند. شاه طهماسب شیفتهی فضای اجتماعی قهوهخانهها شد و به روایتی اولین قهوهخانهی ایران در قزوین به دستور او به راه افتاد. شاه عباس نیز در ادامهی احداث بازارها و مدرسهها و مساجد و شاهکار آن زمان، میدان نقش جهان، قهوهخانههای اصفهان را توسعه داد که هنوز هم در اطراف بازار قیصریه میتوان شاهد فعالیت آنها بود (پولاوند، ۱۳۹۰:۲۹-۳۰).
ژِرار دو نِروال کتاب سفر به شرق خود را اینگونه آغاز میکند: «نمیدانم برای تو خواندن گزارشهای سفر گردشگری که پاریس را در ماه نوامبر ترک کرده است⁵، جالب باشد یا نه» (۴۱). این کتاب مجموعهای است از واقعیتها و تخیل، تخیلی که برای نِروال عین واقعیت بود و برای کلُود پیشوا⁶، استاد ادبیات تطبیقی، مسجل شدن حقایقی بود که نِروال پیشاحساس آنها را داشت. پییر لوتی هم در کتابهای به سوی اصفهان و آزیاده⁷ از شرقی حرف میزند که خود محو تماشای آن شده است و از واقعی یا تخیلی بودن آن مطمئن نیست. هر دو نویسنده در آثارشان مظاهری از شرقی را که دیدهاند، از دیدگاه مسافرِ نویسنده و نویسندهی مسافر، به زیبایی به تصویر کشیدهاند. در این تصاویر فراموشنشدنی فضاها جایگاه ویژهای دارند. قهوهخانه هم یکی از این فضاهاست. نِروال از قهوهخانهای در قلبِ بازار بیروت یاد میکند، فضایی آکنده از عطر و بوی شرقی که در آن با نوشیدنیهای خنکِ معطر از مشتریان پذیرایی میشود و مشتریان آن بیشتر نظامیان هستند (۴۰۲). پییر بوردیو با مطالعهای که بر جامعهی شرقی الجزایر انجام داده بود به این نتیجه رسید که در جامعهی شرقی «هر نظام اجتماعی همانند ماشین عظیم نمادینی کار میکند که سلطهی مردانه را بهعنوان پایهی نظام مینشاند» (شویره ۲۸). اولین اشاره به این نظام اجتماعی شرقی را میتوان در همین فضای تعریفشدهی نِروال یافت. محیط قهوهخانه با حضور نظامیان محیطی کاملاً مردانه است. نِروال در دومین تعریف خود از فضای قهوهخانهای در استانبول میگوید: قهوهخانهای که نزدیک بازار است و فضایی خشن، مردانه، و کارگری دارد. نِروال که خاطرهنویسی میکند، خود را بیرون از این محیط میبیند؛ او همان «دیگری» است که وارد محیطی «خودی» شده است. نِروال برای تماشای یک برنامهی نقالی به قهوهخانه آمده است و خود را در برابر یک سرمایهی فرهنگی میبیند، و چون خود را بافرهنگ میداند، احساس میکند جهان اجتماعی که پیش رو دارد برایش آشناست و رمزگان آن را میشناسد (نروال ۹۷).
صحبت از نقالی است و فضا فضای کلام است، فضای مردانهی کلام. چون هم نقال مرد است و هم شنوندگان او؛ همه ساکتاند و سراپاگوش. نقالﹾ جوانی است که پس از نوشیدن جرعهجرعهی فنجانی قهوه باید نقالی را شروع کند و سنجیده و شمرده داستان را نقل کند. او داستانسرا نیست، بلکه داستانی مذهبی، حماسی یا عاشقانه را در چهار پردهی نیم ساعته نقل میکند (۶۴۷-۶۴۸). برای شنیدن داستانهای نقال، علاوه بر مشتریان قهوهخانه، انبوهی از جمعیت هم دم در قهوهخانه جمع شدهاند تا از شنیدن داستان لذت ببرند. خواننده از طرفی شاهد تقسیم ساختاری فضا از نگاه بوردیو است، یعنی «فضاهای عمومی برای مردها و خصوصی، یعنی چهاردیواری، برای زنها» (شویره ۲۸). از طرفی هم این فضا در چارچوب تعریف گفتوگو در مفهوم گستردهی آن از نظر باختین⁸، یکی از بزرگترین نظریهپردازان معاصر، قرار میگیرد: «در این حالت گفتوگو نه فقط ارتباط کلامی مستقیم و شفاهی بین دو شخص، بلکه هرگونه ارتباط زبانی به هر شکل ممکن را دربرمیگیرد» (به نقل از: تودوروف ۹۲). از اینجاست که «هر پاره گفتار روزمره و معمول [نقالیِ جاخوشکرده در فرهنگ] نوعی قیاس ضمنیِ عینی و اجتماعی است و مانند کلمهی رمزی عمل میکند که تنها آنان که به افق اجتماعی واحدی تعلق دارند، از آن آگاهاند» (همان ۸۹).
فضای کلام قهوهخانه فضایی است که سدهها در جوامع شرقی، از جمله ایران، بوده و نقشی پررنگ در روابط اجتماعی داشته است. امروز قهوهخانه کاربری چایخانه را دارد، اما تا سدهی گذشته، یعنی رسیدن چای به ایران تسط کاشفالسلطنه و کشت و برداشت و مصرف آن، نوشیدنیِ قهوهخانه همان قهوهی کمحجمِ پررنگی بود که با آن از مشتریان پذیرایی میشد. غذای قهوهخانه هم بسیار مختصر و ساده بود. قهوهخانهنشینان، زمانی که هیچ رسانهی گروهی وجود نداشت، اوقات فراغت خود را در این فضای گفتوشنود سپری میکردند و تبادل اخبار و بحث دربارهی مسائل روز و مسائل محل همانجا مطرح میشد. لوطیها و داشها رجزخوانیهایشان را از سکویی به سکوی دیگر قهوهخانه فریاد میزدند و برای شاهنامهخوانی و نقالی، پردهخوانی، ترنابازی و کشیدن قلیان جایی بهتر از قهوهخانه وجود نداشت. قهوهخانه همچنین خوابگاهی بود برای مسافران کمبضاعی که توان اجارهی حجره در کاروانسرا را نداشتند، یا مسافرانی همچون ترنس اودانل⁹ امریکایی، که در سال ۱۹۵۷ به ایران آمد و چهارده سال در شیراز زندگی کرد، و چون در سفری با همراهانش جایی برای استراحت نداشتند، شب را در یکی از قهوهخانههای سرراهی به صبح رساندند.
پیرمرد تقلاکنان رختخوابها و بقیهی باروبنهی ما را گرفت و روی هم تلنبار کرد و بعد با شدت به چراغ زنبوری تلنبه زد. روشنایی که بیشتر شد، دیدیم که در چه جایی هستیم. کف قهوهخانه خاکی بود و دورتادور دیوار سکوهایی از خشت برای پهن کردن رختخواب ساخته شده بود. سقف قهوهخانه هم از حصیر و تیرهای سپیدار بود… (اودانل ۸۷)
در چنین فضایی حضور زنان غیرممکن بود. بدین ترتیب قهوهخانه که از گذشتهها یک قطب اجتماعی بود و بیشک محیطی مردانه هم بود و هست، به گونهای بینیاز از دلیل و حجت، به واسطهی حضور مردانه و نگاه مرد﮿مدارانه در فضای خود بازتابانندهی نظمی میشود طبیعی و معمولی.
نصرالله فلسفی در جلد دوم کتاب پنججلدی زندگانی شاه عباس (۱۳۴۲) در بخشهایی از قهوهخانه نقل میکند. در آثار داستانی بسیاری از نویسندگان ایرانی هم خواننده شاهد تصویر یا تصاویری از قهوهخانه است که پرداختن به ان مجال دیگری میطلبد.
همانگونه که در پیش آمد، سفرنامهنویسی یا خاطرهنگاریِ مسافرِ نویسنده حاصل نگاهی است جاخوشکرده در یادداشتهای مسافری بیگانه، که از سدهی هفدهم میلادی در اروپا رونق گرفت. البته ناصرخسرو قبادیانی بسیار پیشتر از مسافران اروپایی سفرنامه نوشت؛ ابنبطوطه هم همینطور. در آن بخش از سفرنامهی ناصرخسرو که به ایران مربوط میشود، او از مساجد جمعه و کاروانسراهای هر شهر یاد میکند، اما اشارهای به قهوهخانه ندارد. بنابراین میتوان فرض گرفت که در ان زمان در ایران هنوز قهوهخانه دایر نبوده است. به مرور و از دوران صفویه است که میتوان اشاره به قهوهخانهها را در سفرنامهها شاهد بود. همانگونه که نِروال اشاره دارد، این مکانِ گردهمایی اجتماعی برای اروپاییان اهمیت خاصی دارد. البته نباید فراموش کرد که از دوران صفویه تا اواخر دورهی قاجار در ایران اغلب مسافران اروپایی مهمان دربار بودند و کمتر گذارشان به قهوهخانه میافتاد.
نخستین سفرنامهای که اشاره به قهوهخانه و کاربری آن در جامعهی ایرانی دارد، سفرنامهی پیترو دِلاوالهی¹⁰ ایتالیایی است که از ۱۶۱۷ تا ۱۶۲۳، یعنی در زمان شاه عباس در ایران بود. در بخشی از سفرنامهی او صحبت از جشن بهارهی گل سرخ است و میگوید:
بهنظر میرسد دِلاواله اشاره به مراسم گلابگیری دارد. اما با تأکید بر نظر بوردیو، ما در اینجا با رمزگشایی از یک رمزگان سروکار داریم؛ با چیزی که «امکان میدهد میان صداها و معانی توازن ایجاد شود» و «نظامی از هنجارهایی که به رفتارهای زبانی نظم میبخشند» (بوردیو ۲۷) به وجود میآورد. بنابراین همپا با منطق گفتوگویی باختین درمییابیم که «ارتباط کلامی هیچگاه خارج از پیوند آن با موقعیت ملموس و موجود قابلدرک و توضیح نیست» (تودوروف ۹۰) یک مسافر بیگانه، با کنجکاوی، شاهد مراسمی است که برای آن واژهی «جشن بهارهی گل سرخ» را در نظر میگیرد، اما بیشک این مراسم همراه با تمامی رفتارهای شکلدهندهی آن برای ایرانیِ آن زمان قابلدرک و معنادار بوده است.
تصویری که دِلاواله در نیمهی نخست سدهی هفدهم میلادی از قهوهخانه و فضای حاکم بر آن ارائه میدهد حاکی از آن است که قهوهخانه فضایی پُرآمدوشد بوده و یکی از کاربریهای مهم آن، برای زمان خود، برگزاری مراسمی ویژه برای سرگرمی مردم بوده است.
ژان باتیست تاورنیه¹¹، فرستادهی لویی چهاردهم، پس از دِلاواله و بین سالهای ۱۶۳۲ تا ۱۶۶۸، چند بار به ایران سفر کرد که حاصل آن، علاوه بر معاملات تجاری، خاطرهنگاریهای اوست. او در خاطرهنگاریهایش از «قهوهچیباشی» یاد میکند. در دورهی صفوی و در دربار پادشاهان، «قهوهچیباشی»ها آبدارخانهی دربار را اداره میکردند. تاورنیه میگوید: «قهوهچیباشی کسی است که ناظر بر قهوه و گلاب و عرقهای دیگری است که ایرانیان مینوشند، مانند عرق بیدمشک که از غنچههای درخت بیدمشک میگیرند. اما گلاب خیلی خوشگوار است، زیرا مانند گلاب ما از گل خشک تقطیر نمیشود» (تاورنیه ۲۴۹). پس این منصبی است که تا آن زمان جایگاه اجتماعی نداشته است. تاورنیه در جای دیگری از سفرنامهی خود میگوید: «معمولاً اولین چیزی که [ایرانیان] سر سفرهی پذیرایی میآورند قلیان و قهوه است» (۳۰۹). سپس تعریف مفصلی از قلیان و نحوهی کشیدن آن میدهد. از این دوره به بعد است که به جرأت میتوان گفت قلیان سرمایهای نمادین میشود. بوردیو در تعریف سرمایهی نمادین آورده است: «حاصل بازشناسی مشروعیت موضع کسی است که آن را در اختیار دارد. پس تسلط آن کس به دیگران به دلیل همین مالکیت محرز میگردد. پس سرمایهی نمادین به نگاه دیگران بستگی پیدا میکند» (شویره ۱۰۱). به همین شکل رقابت برای داشتن قلیان طلا یا نقره رقابتی میشود برای تأیید موضع بالاتر در اجتماع و محرز کردن مالکیتها. تصاویری از قهوه خوردن و قلیان کشیدن در همین دوران خود گواهی است بر این رقابتها.
ژان شاردن¹² فرانسوی، که ملقب به تاجر شاه بود، سفرنامهای دوازده جلدی نوشته که حاصل دو اقامت او، بین سالهای ۱۶۶۴ تا ۱۶۷۰ و ۱۶۷۳ تا ۱۶۷۷، در ایران است. شاردن در شرح قهوهخانه آورده است:
درویش و ملا بیشتر به حاضران درس اخلاق میدهند و هرکس سخن خود را میگوید و میرود… یکی موعظه میکند، دیگری داستانی روایت میکند، و میتوان گفت که آزادی در این قهوهخانهها از هرجای دنیا بیشتر است. هیچکس﮿ دیگری را دست نمیاندازد و تحقیر نمیکند، بلکه هرکس آزاد است به دلخواه خود به هرکه میخواهد گوش بسپارد و حتی کسانی که مشغول بازی شطرنج یا بازیهای دیگری هستند به هیچکس گوش نمیدهند. به هر حال هرکس که سخنی میگوید، پند و اندرزی میدهد یا شعری میخواند، کلام خود را با این جمله تمام میکند: «هرچه باید بگویم گفتم، و امیدوارم خداوند یار و نگهدار شما باشد!» سپس در کمال تواضع درخواست کمک مادی میکند و هرکس هرچه به او بدهد میپذیرد و بیش از آن مطالبه نمیکند. چون اگر غیر از این بکند صاحب قهوهخانه دیگر به او اجازهی ورود نخواهد داد (شاردن ۱۱۵-۱۱۷).
این یکی از کاملترین و زیباترین تصاویر موجود از قهوهخانه است که از مسافرانِ نویسندهی سدهی هفدهم به یادگار مانده است. شاردن از نخستین کسانی است که قهوهخانه را «فضای کلام» میداند، زیرا فهمیده بود که «ارتباط کلامی هیچگاه خارج از پیوند آن با موقعیت ملموس و موجود قابلدرک و توضیح نیست» (باختین، بهنقل از: تودوروف ۹۰).
اما دویست سال بعد، و در سدهی نوزدهم، مقارن با سلطنت ناصرالدینشاه، کنت دو گوبینو¹³ که مدتی را در ایران همراه با یک هیأت سیاسی فرانسوی گذراند، توصیف دیگری بهدست میدهد. او میگوید:
بهنظر میرسد اشارهی گوبینو به تکیهی دولت باشد و کاربری آن. اشارهی او به تفاوت میان آزادی کلام بیشتر در دورهی صفویه و خُسران آن در دورهی قاجار نیز جالبتوجه است.
در عهد ناصرالدینشاه نوشیدن قهوه و چای، هر دو، در دربار و خانههای بسیاری از روحانیان، اعیان و رجال درباری معمول شد.
اینان آبدارخانهها یا قهوهخانههایی در دربار و خانههای خود برپا کرده بودند. در این آبدارخانهها، قهوهچیان و قلیانچاقکنان ماهر با منصبها قهوهچی، غلامقهوهچی و قلیاندار و قهوهچیباشی یا آبدارباشی به کار گماره شده بودند. بهترین تصویر از این نوع قهوهخانه را زینالعابدین مراغهای در خاطرهنگاری خیالی خود با عنوان سیاحتنامهی ابراهیمبیک آورده است:
در این تصویر، خوانند بار دیگر در برابر یک سرمایهی نمادین و «بهرسمیت شناختن سرمایهی نمادین از جانب شخص زیر سلطه» (شویره ۱۰۲) قرار میگیرد.
نیکلا بوویه در ۱۹۵۳-۱۹۵۴ در سفری از ژنو به هندوستان از ایران نیز گذشت و خاطرات این سفر شد کتاب رسم دنیا که در نوع خود کتابی است ارزشمند و قابلاستناد. اشارات بوویه برای خوانندهی قرن بیست و یکم قابللمسترین اشارات است. بوویه فضایی را معرفی میکند که نه تنها در روستاها و شهرهای کوچک، بلکه در محلههایی از کلانشهرها هم میتوان دید:
در اینجا بوویه واژهی چایخانه را بهکار برده و در متن فرانسه هم همین را آورده است. امروز هم واژهی قهوهخانه بیشتر بهکار میرود، اما بوویه، نقل به معنا، «چایخانه» را بهکار برده است. فضای قهوهخانه همان فضای مردانه است. باربرانی خسته از کار سنگین، در قلب زمستانی سرد برای استراحتی کوتاه به قهوهخانه آمدهاند. نوشیدن چای، بازی نرد، پُک به قلیان، و زمزمهی شعر مجموعهای فرهنگی است از آنچه برای مخاطب ایرانی قابلدرک است و از آن گفتن و از آن شنیدن میشود «مجموعهای از سخنهایی که در خاطرهی جمعی حفظ شدهاند و هر گوینده باید موقعیت خود را نسبت به آنها تعیین کند» (تودوروف ۹).
نتیجه
نگاهی کوتاه به حضور قهوهخانه در سفرنامهها یا خاطرهنویسیهای مسافرانِ نویسنده یا نویسندگانِ مسافر مجالی شد تا یادآوریای باشد بر نقش یکی از آبخوستهای مطرح شهری در ایران و شرق، فضایی که با توجه به ساختار جامعهی شرقی فضایی مردانه محسوب میشود و فضای کلام. تا سالهایی نه چندان دور قهوهخانه، این فضای مردانه، جایی که مردان پس از کار روزانه برای خوردن چای و گپی با هممحلهایها دور هم جمع میشدند، همچنان رونق گذشتهی خود را حفظ کرده بود. نقالی و پردهخوانی از برنامههای سرگرمکنندهی رایج قهوهخانه بود. دستفروشان کالای خود را همان جا عرضه میکردند و کسانی که دنبال کار یا دنبال کارگر بودند همانجا پیدایش میکردند. اما هنگامی که پای رادیو و پس از آن تلویزیون به قهوهخانهها باز شد، نقالی و پردهخوانی (که نقاشی قهوهخانهای استادانی همانند قوللر آغاسی میراث ارزشمند آن شد) از قهوهخانهها رخت بست. نگاه به قهوهخانه تغییر کرد و این فضای اجتماعیِ پرارزش گذشته فضایی شد با ارزشی ازدسترفته یا ارزشی کاذب. این در حالی است که شهرها با تمام عناصر فرهنگی که در آن جمع شده است خاطرهی جمعی شهروندان را میسازند، خاطراتی که در پیوند با اشیا و مکانها و حالوهوایشان شکل گرفتهاند. خاطراتی که بر مسافرانِ نویسنده اثرگذار بودهاند، بیشک بر خوانندگان آنها نیز اثرگذار خواهند بود. هرگونه پرداختن به یادآوری خاطرات جمعی کمک به تداوم آن است و در نتیجه مانع فراموش شدنش.
منابع
اودانل، ترنس. باغ سالار جنگ: خاطرات ایران. ترجمهی کمال فهمی. تهران: روزبهان، ۱۳۸۴٫
بارت، رولان. امپراتوری نشانهها. ترجمهی ناصر فکوهی. تهران: نی، ۱۳۸۴٫
پولاوند، محمدرضا. کافه نادری: تاریخ کافه و کافهداری در ایران. تهران: منوچهری، ۱۳۹۰٫
ــــــ . طهران قدیم: محکومیت لالهزار. تهران: منوچهری، ۱۳۹۱٫
تاورنیه، ژان باتیست. سفرنامه. ترجمهی حمید اربابشیرانی. تهران: نیلوفر، ۱۳۸۳٫
تودوروف، تزوِتان. منطق گفتگویی میخائیل باختین. تهران: مرکز، ۱۳۷۷٫
دِلاواله، پیترو. سفرنامه. ترجمهی شجاعالدین شفا. تهران: علمی فرهنگی، ۱۳۸۴٫
شاردن، ژان. سفرهای ژان شاردن به ایران. ترجمهی محمد مجلسی. تهران: دنیای نو، ۱۳۸۷٫
شُویره، کریستین و اولیویه فونتن. واژگان بودردیو. ترجمهی مرتضی کُتُبی. تهران: نی، ۱۳۸۵٫
گوبینو، ژوزف آرتور. سفرنامه. ترجمهی عبدالرضا هوشنگ مهدوی. تهران: قطره، ۱۳۸۳٫
مراغهای، زینالعابدین. سیاحتنامهی ابراهیمبیک. تهران: سپیده، ۱۳۵۷٫
Bourdieu, Pierre. Ce que parler veut. Paris: Fayard, 1995.
Bouvier, Nicolas. L’usage du monde. Paris: Payot, 2005.
Loti, Pierre Vers Ispahan. Téhéran: Sahā, ۱۹۷۸٫
Nerval, Gérard de. Voyage en Orient. Paris: Folio Classique, 2006.
Westphal, Bernrand. La géocritique. Paris: Les Editions de Minuit, 2007.
¹ – حتی در روستاهای کوچک هم واژهی شهرداری بهکار میرود.
² – یادآوری میشود که در سیر تحول شهری، بسیاری از روستاها بهمرور شهر شدهاند؛ بنابراین شهر را نمیتوان مجرد دید.
³ – exotism
⁴ – بهعنوان نمونه قهوهخانهی مجاور مسجد بزرگ پاریس که بیشتر پاتوق هنرمندان است.
⁵ – اشاره به فصل پرجنبوجوش کاری پاریس دارد.
⁶ – Claude Pichois
⁷ – Aziyadé
⁸ – Mikhail Bakhtin
⁹ – Terence O’Donnell
¹⁰ – Pietro Della Valle
¹¹ – Jean Baptiste Tavernier
¹² – Jean Chardin
¹³ – Joseph Arthur de Gobineau