کافهها و رستورانهای خیابان ولیعصر
مقالهی پیش رو به قلم نغمه اسدی، پژوهشگر تاریخ شهر و معماری، در شماره دوم فصلنامه دالان با موضوع خیابان ولیعصر در بهار ۱۴۰۰ به چاپ رسیده و در آیکافی بازنشر میشود. آیکافی مسئولیتی در قبال مطالب بازنشرشده و ترجمهشده از نویسندهها و رسانههای دیگر ندارد و محتوای آنها لزوماً منعکسکنندهی دیدگاه آیکافی نیست.
خیابان ولیعصر بهعنوان یکی از مظاهر نوشدن تهران، محل ظهور گونههای تازهای از فضای شهری است که نسخهی تغییریافته و اندکی فرنگیشدهی فضاهای آشنا برای مردم آن روزهاست. همزمان با این تجدد است که قهوهخانه و چایخانه از راستهی بازارها و کنج میدانها، در قامت کافه و رستوران و در جدارهی خیابان ظاهر میشود و بر خلاف آنها، تنها جایی برای مردان و سرگرمیهای مردانه نیست؛ بلکه محیطی است خانوادگی، با برنامههایی شادتر و مهیجتر از برنامههای قهوهخانه، پاتوق اهل هنر و ادب است و بهتدریج جای فرهنگ کافهنشینی را به عنوان میراث تجدد در بین اقشار مختلف جامعه باز میکند.
کافه بلدیه در نبش خیابان شاهرضا (انقلاب امروزی) یکی از اولین و مهمترین کافههای خیابان پهلوی سابق است که در شهریورماه سال ۱۳۱۱ توسط شهرداری تهران و کریم بوذرجمهری راهاندازی شد. این کافه که با نامهای کافه بلدی [، بلدیه] و کافه شهرداری نیز شناخته شده است، با بهدستدادن الگویی برای فضاهای مرتبط با سرگرمی و تفریح خانوادگی، به تعدد فضاهای مشابه در خیابان پهلوی و حتی تهران انجامید. افتتاح این کافه با ساختمانهای مجلل و تازه و محوطهسازی بینظیر در حد شمالی شهر و در تقاطع دو خیابان مهم آن زمان از یک سو و برگزاری رویدادهای نو و متفاوت از سوی دیگر، این کافه را به مبدأ رسمی کافهنشینی در خیابان ولیعصر (پهلوی) بدل کرد. اما کمی پیش از بهرهبرداری از کافه بلدی، مطبوعات در کنار گزارشهای مرتب از شروع ساخت و نحوهی پیشرفت و پایان کار و سپس افتتاح آن، اطلاعیههایی از کافههایی کمترشناختهشده در خیابان ولیعصر (پهلوی) و برنامههای آنها منتشر کردهاند.
کافه نادر خیابان پهلوی یکی از این کافههاست که از موقعیت و چگونگی ساختمان آن اطلاعاتی در دست نیست؛ اما در تیرماه سال ۱۳۱۱، یعنی پیش از افتتاح کافه شهرداری، با بهترین ارکستر و آواز و رقص پذیرای خانوادهها بوده و قمرالملوک وزیری، از مهمترین شخصیتهای معاصر موسیقی در ایران به همراه اسماعیل کمالی نوازندهی تار نیز در این کافه اجرا داشته است . در همان سال کافه آلزاسین با انتشار اطلاعیهای در روزنامهی تجدد ایران، صرف نوشیدنی را در هوای آزاد و فضای باطراوت خیابان پهلوی با همراهی ارکستر مخصوص تبلیغ کرده است . فضای تفریحی دیگری که به نظر میرسد مفصلتر از دو نمونهی قبلی بوده و برنامههای متنوعتری نیز داشته، کافهرستوران موزیکال وکا در تجریش و سر پل اول خیابان است که با استخدام آرتیستهای سیرک اروپایی، به مدت سه روز در مردادماه سال ۱۳۱۱ از ابتدا تا نیمههای شب با «سیرک»، «واریته» و «آتراکسیونهای مختلف» و در روزهای دیگر در همین ساعات با موسیقی به سرپرستی مسیو پرووه بدون دریافت مبلغ ورودی، میزبان خانوادهها بوده است. کافهرستوران موزیکال جهاننما نیز به عنوان یک تفریحگاه ییلاقی با فضای باز و آزاد و موسیقی زنده و کنسرتهای روحانگیز خانم -خوانندهی موسیقی کلاسیک ایرانی- کافهی دیگری است که پیش از افتتاح کافهی مهم و مدرن شهر از آن خبر داریم .
فضای مفرح کافه شهرداری برای مردم خستهی آن روزها تازگی داشت و پدیدآمدن محلی آبرومند و درخور و در یککلام مدرن و مشابه نمونههای غیرایرانی، استقبال از کافه را دوچندان و رونق آن را تضمین کرد. خیابان پهلوی (ولیعصر) با درازای بیمانند و کیفیت فضایی ویژهای که داشت، بستر مناسبی برای استقرار فضاهای تفریحی و مرتبط با صنعت سرگرمی شد.
در سالهای بعدی رستورانها، کافهها و کابارههایی در خیابان ایجاد شدند که اساس کار همگی، فراهمکردن فضایی برای گردهمآمدن افراد در محیطهای بیرونی و ملاقات و معاشرت و بحث و سرگرمی از طریق نشستن دور میزها، خوردن و نوشیدن بود. شکلگیری این فضاها و تبدیل طولانیترین خیابان تهران به گردشگاه، تا جایی پیش رفت که شهرداری تهران برای جلوگیری از ترافیک، راهاندازی کافه، تریا و رستوران را در امتداد خیابان پهلوی ممنوع اعلام کرد.
کاباره رستوران و سالن اوریانتال رایکا بالاتر از باغ وحش (خیابان دولتشاهی و روبهروی پارک ملت امروزی) را شاید بتوان از اولین فضاهای سرگرمی خیابان در دههی چهل شمسی دانست. این سالن که «به طرزی دلانگیز و با شکوه» تزیین شده و محل اجرای برنامه توسط «زبدهترین هنرمندان ایرانی و خارجی» به همراه ناهار و شام بود، فضای دلخواه نسل دنیادیدهی آن زمان به شمار میآمد. حالوهوای خلقشده در رایکا خیلی زود منجر به پذیرش کافهها و رستورانها و کابارهها به عنوان محیطهای امن خانوادگی و جایی برای فراموشکردن خستگی روزانه شد. پس از رایکا، کافهرستوران چاتانوگا با برنامهای مشابه و فضایی مدرن و متفاوت از مهمترین تفریحگاههای جدید خانوادههای ایرانی بود. این رستوران در سال ۱۳۴۵ شمسی با مدیریت شخصی به نام جانی لوکاس در خیابان ولیعصر و نبش خیابان سایه (سلطانی فعلی) و درست روبهروی پارک ملت افتتاح شد. ساختمان آن که امروز از میان رفته، شامل یک بخش مدور و بخشهای راستگوشه بود با ستونهای گرد و بدون تزیین، پیشآمدگیهای بتنی، چترهای قرمز و سفید و نام چاتانوگا با حروف انگلیسی و به رنگ قرمز و مشکی بر پیشانی بنا. رستوران چاتانوگا با خیابان و پیادهروی آن ارتباط تنگاتنگی داشت.
فضای باز مرتبط با خیابان و امکان نشستن و غذاخوردن در فضای آزاد، نشان میداد این رستوران نه فضایی دنج و منزوی و جداافتاده از شهر، که جزئی از صحنهآرایی خیابان بوده است. در بخش کوتاهی از مستند تهران امروز که خسرو سینایی در دههی پنجاه تهیه کرده نیز کیفیت فضای داخلی رستوران چاتانوگا و منظرهی درختان چنار و رفتوآمد عابران و ماشینها در خیابان به خوبی از درون فضا پیداست. نشاط و سرزندگی چاتانوگا از یک سو مرهون ارتباط پیوستهی آن با خیابان و از سوی دیگر مرهون برنامههای متنوعی بود که این رستوران به تأسی از رایکا برای سرگرمی مشتریان تدارک میدید: بالههای هنرمندان خارجی، موسیقی زندهی نوازندگان اهل پاراگوئه و برنامهی کمدین مبتکر از نمونه «برنامههای تازه و ابتکاری» در چاتانوگاست.
تداوم پیوند کافه و رستوران با خیابان ولیعصر را میتوان در رستوران سورنتو هم دید؛ ساختمان روی صفه با یک پیشانی بتنی با خطوط زیگزاگ و پنجرههای سرتاسری که نشان میدهد در اینجا هم ایدهی یکدستی فضای داخلی با پیادهرو وجود داشته است. سورنتو سر نبش خیابان شهریار (مهیار کنونی) و روبهروی خیابان جامجم قرار داشت و از قرار معلوم پاتوق کارمندان جامجم بود. به خصوص آنکه منوی فرنگی اما ارزانقیمت و محیطی دلچسب داشت. بالکن رو به خیابان به عنوان فضای مطلوب رستوران از اوایل بهار تا اواخر پاییز میزبان مشتریان میشد؛ اما فضای بستهی آن هم به اندازه کافی دلباز بود و چشمانداز کاملی از خیابان ایجاد میکرد. در فیلم کوتاهی که از فضای داخلی این رستوران وجود دارد، گوشهای از حالوهوای فضا پیداست؛ ژستهای دههپنجاهی تکیهزده به صندلیهای یکسره، مشغول صحبت، با پسزمینهی خیابان و البته صدای خندهها، پچپچها و قهقههها که گرچه در موسیقی زمینهی فیلم گم شده اما بهخوبی شنیده میشود.
در زمان جنگ ایران و عراق، سورنتو از آن فضاهای لوکسی به شمار میآمد که فعالیتش در تعارض با وضعیت کشور بود و به همین دلیل مورد حمله قرار میگرفت و تا اواخر دههی هفتاد نیز کموبیش اخباری دربارهی دستگیری دختران و پسران جوان در این رستوران در دست است . در دههی مزبور سورنتو برای مدتی با نام سورنا به فعالیت ادامه داد و سپس در خردادماه ۱۳۹۱ برای همیشه از صحنهی خیابان محو شد.
با این که به نظر میرسد ارتباط رستورانها و کافهها با خیابان ولیعصر که در چاتانوگا و سورنتو به بهترین شکل اتفاق افتاده، الگوی درستی از همنشینی کافه و خیابان است، نمونههای دیگری میشناسیم که فضایی کاملاً مجزا و منفصل از خیابان ایجاد کردهاند. رستوران و دانسینگ برج در خیابان پهلوی و نبش کوچهی مهناز که در دههی پنجاه یکی از رستورانهای شیک تهران بود، فضایی بسته و اندکی مخوف داشت و با دو برج مدور بتنی، پلکان آهنی الحاقی و پنجرههای قوسی شکل، بنایی شبیه به قلعههای نظامی را به ذهن میآورد.
در درون نیز، پیچوخم فضا و جرزهای سنگین و نقش سربازان روی دیوارهای داخلی که حالا مخدوش شده این موضوع را تشدید میکردند. پنجرهها در اینجا نهتنها دیدی یکسره به خیابان ایجاد نمیکردند، بلکه با کمک صفحههای فلزی قابی محدود و منکسر از خیابان به دست میدادند. اگر شیشههای یکپارچهی سورنتو با انعکاس خیابان، پیادهرو، آدمها و ماشینها جنبوجوش را دوچندان میکرد و تصویری مضاعف از صحنههای شهر ارائه میداد، ساختمان برج با فرم سنگین و بسته و فضای داخلی پرپیچوخم، جایی برای فرار از هیاهوی خیابان مدرن شهر و گمشدن در دنیای دیگر در قرون وسطا بود. در سکانسی از فیلم سینمایی گربه را دم حجله میکشند داوود اسماعیلی که در سال ۱۳۴۸ در این رستوران فیلمبرداری شده، حالوهوای فضای داخلی آن به خوبی به تصویر کشیده شده است.
صاحبان اصلی رستوران برج، فرهاد شهنواز و همایون شهنواز (کارگردان فیلم دلیران تنگستان) بودند و رستوران تا مدتی پس از انقلاب توسط محمدحسین دانایی اداره میشد. گروه موسیقی شبح متشکل از اسماعیل طباطبایی، فریبرز ملّاح و شهریار شاهد با خوانندگی فیروز فرجی، اجرای موسیقی زندهی راک این رستوران را بر عهده داشت.
تلفیق موسیقی و برنامههای مرتبط با آن با خوردن و نوشیدن در کابارهی باکارا به اوج خود رسید و فضای زیرین سینما آتلانتیک (آفریقای امروزی) با طراحی داخلی عجیب خود و بهکارگیری فرمهای محرابی و آینهکاریها، برای سالها جایی برای سرگرمیهای شبانهی خانوادهها بود و به عنوان بزرگترین کابارهی ایران معرفی میشد. مشتریان باکارا با پرداخت هزینهای نهچندان زیاد، به تماشای برنامههای مهیجی مینشستند که پرویز حجازی، گردانندهی کاباره و مشهور به صیاد ستارهها ترتیب میداد. اجرا توسط بالرینهایی از نقاط مختلف جهان، خوانندگان ایتالیایی و سیاهپوست و شوهای مختلف، از جملهی این برنامهها بود و به فراخور، خوانندگان ایرانی نیز در باکارا اجرا میکردند. در یکی از برنامههای استثنایی این کاباره، یک خوانندهی معروف همهی عواید اجرای خود را برای کمک به کودکان جهان به سازمان جهانی یونیسف واگذار کرد.
بهجز کافهها، کابارهها و رستورانهای مستقل که در جایجای خیابان ایجاد میشدند، در هتلهای حاشیهی خیابان نیز کافهرستورانها برای خدمت به مشتریان آماده بودند. هتل و کافه فَرد که در دههی سی توسط احمد میرسپاسی معروف به احمد لیستر در سر پل تجریش بنا شد یکی از اولین پاتوقهای تهرانیهای شمال شهر به شمار میآمد.
پس از آن هتل هیلتون که در سال ۱۳۴۱ شمسی افتتاح شد را شاید بتوان فضایی مشابه کافه بلدی دانست که از ابتدا با نام مهمانخانهی بلدی معرفی میشد. وجود سالن وسیعی برای رقص و برنامههای مشابه، کافهای آمادهبهخدمت در طول شبانهروز و برگزاری شبنشینیهای تابستانی همراه با موسیقی زنده و دیگر برنامهها که منوط به پرداخت مبلغی به عنوان ورودی بود، با اندکی تغییروتفاوت همان است که اولین کافهی مدرن خیابان عرضه کرد.
پس از هتل هیلتون، هتل میامی به سرپرستی محمود قربانی در سال ۱۳۴۳ در این خیابان و اول جنگل ساعی (پارک ساعی امروزی) افتتاح شد. در این هتل، برنامههای متنوعتری به صورت فصلی اجرا میشدند که شامل «برنامهی جدیدترین هنرپیشههای خارجی» و «دو باند موزیک اسپانیولی و عربی»، «بالهی گروه آلمانی»، «رقص مشهورترین زوج اسپانیولی»، «دانسینگ به همراه شام کامل و آلاکارت»، برنامههایی تحت عنوان «رویدادهای استثنایی» و آواز خوانندههای ایرانی بود و علاوه بر اینها، امکان برگزاری مراسم و جشنها را هم فراهم میکرد. تنوع برنامههای میامی، طیف مختلفی از سلیقهها را به این رستوران فرا میخواند و بیشتر از قشر فرهیخته، به دنبال جلبرضایت و فراهمکردن بساط شادی و سرگرمی عموم مردم بود. با رونق میامی و استقبال از آن، در سال ۱۳۴۸ هتل کینگز (هتل کوثر فعلی) کمی بالاتر از میدان ولیعصر امروزی و روبهروی سینما امپایر توسط حبیب لوی، نخستین افسر یهودی ایران و پسرانش راهاندازی و با عنوان نمونهای از آثار هنری غرورانگیز دورههای مختلف تاریخ ایران معرفی شد. مهمترین بخش این هتل سالن اجتماعات و رستوران آن مشهور به «بار شاه عباس» بود که تزییناتی شبیه عالیقاپو داشت و برای اجرای موسیقی زنده مهیا شده بود.
با وجود این فضاها در امتداد خیابان ولیعصر در سالهای پیش از انقلاب، خیابان به جایی برای تفریح و تفرج به شیوهای تازه بدل شد و نشستن در کافه و رستوران ضمن گشتوگذار و پرسهزدن در خیابان به عنوان یک رفتار جای خود را در میان اقشار مختلف باز کرد. اما همیشه فرصت کافی برای نشستنهای طولانی در رستوران وجود نداشت و البته هر کسی هم نمیتوانست برای صرف یک وعده یا میانوعده میان کارهای روزمره، در رستورانهای لوکس بنشیند؛ به همین دلیل از همان آغاز شکلگیری کافهها در خیابان، گونهی دیگری از فضاهای عرضهکنندهی غذا شکل گرفت که بهنوعی ارزانقیمتتر و سریعتر از کافهها بود. نوآوری اغذیهفروشیها و ساندویچیها که در فضاهایی کوچک با پیشخوانی رو به خیابان، غذای فوری آماده میکردند، این بود که به دلیل نداشتن فضای مناسب و کافی برای نشستن، فرصت غذاخوردن در خود خیابان، به هنگام قدمزدن و تماشا کردن مغازهها را ایجاد کردند و تجربهی تازهای از ارتباط شهر و غذا یا بهتر بگوییم شهر و طعمها به دست دادند.
ساندویچی آندره در نزدیکی کافه شهرداری شاید از نخستین نمونههای اینگونه فضاها باشد که حتماً به خوبی در ذهن بچههای کالج البرز باقی مانده است. ساندویچی یکتا در نزدیکی چهارراه پارکوی نیز یکی از اولین اغذیهفروشیهاست که در سال ۱۳۳۰ شمسی با ارائهی فقط دو نوع ساندویچ افتتاح شد و سپس بر تنوع غذاها افزود. یکتا فضایی نهچندان لوکس به سبک مغازههای قدیمی تهران داشت؛، با سقفی بلند، دیوارهای پوشیده از سنگ، میز و صندلیهای ساده و یخچالهای ویترینی و به همین شکل برای شصت سال امکان غذاخوردن بیرون از خانه را برای اقشار ضعیفتر فراهم میکرد.
همگی این فضاها از مجللترین آنها تا محقرترینشان، بخشی از خاطرات کسانی هستند که خیابان ولیعصر را با طعمها و مزهها و البته قرارها، دیدارها و معاشرتها بهیاد میآورند. درست است که چاتانوگا دیگر نیست، برج متروکه شده، باکارا در آتش سوخته، هتلها مصادره و برخی تخریب شدهاند و کافه شهرداری و محوطهاش جایشان را به ساختمان تئاتر شهر و پارک دانشجو دادهاند، اما هنوز در جایجای خیابان ولیعصر امروزی، کافهها و رستورانها به شکلهای مختلف و با و منوهای متنوع و وسوسهانگیز وجود دارند؛ از قهوهخانهی آذری گرفته تا کبابی حاج فضلالله و رستورانهای نایب تا کافه گودو و لمیز و بسیاری کافههای دیگر. اما برای همهی نسلها، بسیاری از قرارها و دیدارهای دوستانه و عاشقانه، بحثها و گفتوگوها، نگاهها و اشارهها و لحظات سرخوشی و شادی، با خیابان ولیعصر و فضاهای فرحبخش آن معنا مییابد؛ چه برای نسلی که جوانی خود را در دهههای چهل و پنجاه، در تهران و در فضاهای فراموششده گذرانده و چه برای نسل امروز که بسیاری از تجربههای نو و خاطرات و خطراتش در همین فضاها شکل میگیرد. ولیعصر برای همهی ما، سرشار از خاطرهی طعمهاست.