منوی اصلی

کافه‌چی از آنچه شما می‌پندارید بیشتر می‌داند

مینو مسعودی از نویسندگان آیکافی در آلمان چند روزی در هفته به‌صورت داوطلبانه در کافه‌ای کار می‌کند و قهوه دست مشتریان می‌دهد. او در مجموعه یادداشت‌هایی زیر عنوان یادداشت‌های یک قهوه‌چی از تجربیات و دریافت‌های شخصی خود از کار در کافه می‌نویسد.

آیکافی – اول صدایی شبیه به ناله و سپس هجوم مقداری آب به درون کتری.

این صدای خرت‌‌خرت به همراه عطر قهوه که فضا را پر کرده، مطمئنم می‌کند که دستگاه قهوه‌جوش همچنان باید در راستای وظیفه‌ای که بر عهده‌ش است، عمل کند و من می‌توانم با خیال راحت به کارم که همان درآوردن فنجان‌های سفید قهوه از قفسه‌هاست، ادامه بدهم.

همان‌طور که مشغول چیدن فنجان‌ها روی پیشخوان هستم به زمانی فکر می‌کنم که هر روز صبح وقتی از کنار آشپزخانه آقا جلال رد می‌شدم و بوی قهوه تازه‌دمش به مشامم می‌خورد، دچار چنان حالت تهوعی می‌شدم که انگار معجونی غریب از سیرابی و شلغم را به‌طور همزمان با کمی سیر و دارچین پخته باشند. در آن زمان بوی قهوه برای من بوی ترس و دل‌آشوبه بود. دلم می‌خواست آقا جلال را به کناری بکشم و بهش بگویم: «قهوه‌ی تو که چندان مشتری ندارد، بالا‌غیرتا بیا و به همان چای صبحگاهی بسنده کن تا این بوی سنگین و دلهره‌آور، هر روز صبح راهش را به دل و دماغ ما باز نکند.»

عکس تزئینی‌ست ~ Ivan B. Larrotta ©

طبیعتا هیچ‌وقت این حرف را به آقا جلال نزدم و حالا سال‌ها از آن روزها می‌گذرد و دست تقدیر و اختیار امروز من را به کافه‌ای در خیابانی باریک و نه چندان خاص، کیلومتر‌ها دورتر از آشپزخانه‌ی ‌آقا جلال کشانده تا برای جماعتْ قهوه درست کنم. مدتهاست که با بوی قهوه کنار آمده‌م و از معجون سیرابی و دارچین در دلم خبری نیست.

کار چیدن فنجان‌ها روی پیشخوان که تمام می‌شود، به سراغ دستگاه قهوه‌جوش می‌روم. دو کتریِ شیشه‌ای را از زیر دستگاه بیرون می‌کشم و هر کدام را در یک فلاسک‌ نقره‌ای خالی می‌کنم. فلاسک‌هایی که روی‌شان برچسبی ندارد، یعنی که برای قهوه هستند. آن‌هایی که روی‌شان نوشته شده “فقط آب جوش” برای چای هستند.

قانون اول: هیچ‌وقت نباید این دو را با هم قاطی کرد. درست است که جماعت برای یک فنجان چای فقط ۵۰ سنت می‌دهند، اما دیگر نمی‌شود آب‌جوش با طعم قهوه به دست‌شان داد.

فهمیدن قانون دوم اما ‌آسان نیست، البته اورسلا هم که روز اول آن را برایم توضیح می‌داد، صریح و واضح گفت که دقیقا نمی‌داند منطقش چیست اما: «پودر قهوه را باید همیشه در طبقه دوم فریزر که خالی‌ست‌، بگذاریم.» فکر کنم نگاه متعجب و ابروی بالا انداخته‌ام بود که ادامه داد: «می‌گویند طعم قهوه این‌طوری بهتر محفوظ می‌ماند. من هم نمی‌فهمم چرا! مسخره است، نه؟»

قانون، قانون است و قانون هر چه قدر بد، باز بهتر از بی‌قانونی است. این اصل را به یاد می‌آورم و خوب به‌خاطر می‌سپارم: جای قهوه در این آشپزخانه توی فریزر است.

حدس می‌زنم که یک ربعی تا زمان استراحت کلاس‌ها مانده باشد. در این بین فرانتس هم از راه رسیده، ضبط را روشن کرده و از انباری کوچک کناری، یک شیشه آب و یک پاکت اضافی شیر آورده است. سه‌شنبه‌ها که ما در کافه شیفت داریم، مجموعا سه کلاس برپاست و نزدیک به ۳۰ نفری مشتری خواهیم داشت. سه‌شنبه یکی از روزهای شلوغ کافه است. این را همان روز اولی که برای کار عام‌المنفعه در این به اصطلاح “خانه” داوطلب شدم، بهم گوشزد کردند.

خانم کلاوس‌فلد در حالی‌که روی صندلی‌اش جا‌به‌جا می‌شد، رو به من گفت: «می‌دانید‌‌، راستش سه‌شنبه‌ها شلوغ‌ترین روز ماست. متاسفانه هیچ‌کدام از کارمند‌ها نمی‌توانند سه‌شنبه‌ها در کافه به شما کمک کنند. در اصل وریتسا باید می‌آمد، اما او هم اخیرا به منطقه دیگری منتقل شده و ما هنوز جایگزینی برایش پیدا نکرده‌ایم.»

سعی می‌کند دست‌تنها بودن در کافه را با دوستانه‌ترین لحن و مهربان‌ترین صدای ممکن بهم اطلاع بدهد تا نکند یک وقتی هول برم دارد و جا خالی کنم. بعد هم می‌گوید که نیسی، یکی دیگر از داوطلبان کمرش را ظاهرا عمل کرده و باید چند ماهی استراحت کند. به این ترتیب من می‌مانم و فرانتس و گرداندن یک کافه.

قیمت‌هایمان ارزان است. قهوه، اسپرسو، آب‌میوه و چای ۵۰ سنت، شیر قهوه و کاکائو یک یورو. طبیعتا از انعام خبری نیست، اما من و فرانتس اجازه داریم هر نوشیدنی که خواستیم، مجانی بخوریم. نوشیدنی فرانتس، اغلب یک فنجان اسپرسوست و نوشیدنی من یک لیوان شیر قهوه.

پیش از زنگ تفریح، وقتی مطمئن می‌شویم که کافه روبراه است، او یک فنجان اسپرسویش را درست می‌کند و بی سر و صدا برای کشیدن یک نخ سیگار بیرون می‌رود. من اما ترجیح می‌دهم سهم شیر قهوه‌ صبحگاهی‌ام را زمانی بخورم که کلاوس هم کلاسش را تعطیل کرده و به پیشخوان کافه تکیه زده. نمی‌دانم از کجا، اما همان روز اولی که دیدمش، از ظاهرش فهمیدم که نوشیدنی‌‌اش اسپرسوست. مثل آنیتا، معلم آن یکی کلاس. زنی سال‌خورده و موقر که سفارشش همیشه یک فنجان اسپرسوست با یک لیوان آب. فکر می‌کنم هر نوشیدنی دیگری به جز اسپرسو برای آنیتا انگار که دور از شان‌ش باشد. آنیتا و شیر قهوه؟ ابدا.

مشتری‌هایی که آن طرف پیشخوان می‌ایستند و سفارش می‌دهند، اصلا به مخیله‌شان خطور نمی‌کند که کافه چی ها از ظاهر آدم‌ها می‌خوانند که اهل چه هستند‌؛ شیر قهوه، قهوه سیاه بدون شکر، اسپرسو، اسپرسوی دوبل یا تنها یک چای ساده.

یاد آقا جلال و قهوه‌هایش می‌افتم که بدجنسی به کنار، کم‌مشتری هم نبودند. اگر امروز آقا جلال را ببینم، بدون این‌که ازش بپرسم، برایش یک فنجان غلیظ اسپرسو درست می‌کنم با کمی شکر ته‌نشین شده. مطمئنم که این نوشیدنی آقا جلال است.

یادداشت‌های یک قهوه‌چی به‌قلم مینو مسعودی را این‌جا بخوانید.

نیز ببینید ~

, , , ,

‎یک کامنت برای کافه‌چی از آنچه شما می‌پندارید بیشتر می‌داند

  1. سروش نفيسي 31 دسامبر 2012 ‎در #

    روزانه بسيار جالبي بود …. دوست داشتم و متشكرم از اشتراك حس و حال زيبايتان ….

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.