شعری از
ارژنگ آقاجری
آنطور که قهوهی نیمخورده را پس زدی،
زمین لرزید
میز لرزید
دانههای شکر غمگین شدند
پاکت سیگار آتش گرفت
و
موشک های سپید
به فضا رفتند.
تلخی ِ قهوه بر زمین ریخت
و بوی ِ زخم در هوا پیچید.
نه. از اول:
آنطور که قهوهی نیمخورده را پس زدی،
تفنگ الکترونی شلیک کرد
فنجان سفید به بیرون پرتاب شد
از پنجره ی کافه گذشت
از ساعت پنج ِ عصر گذشت
از صفحه ی شیشه ایِ تلویزیون گذشت
و به کهکشانی
با ستارگانی برّان
غلتان در غشایی معطر
درست بالای ِ سرم،
خلاصه شد.
غشای ِ معطر بر پیراهنم ریخت
و ستارهها
صورتم را بریدند.
نه./ کارگردان خوبی نخواهم شد / شعر خواهم گفت / برایت / از این به بعد.
هنوز کسی کامنتی ننوشته است.