کافه اسپریس,
GD Star Rating
loading...
loading...
تهران، خیابان استاد نجات الهی (ویلا)، پایینتر از خیابان کریم خان زند، روبروی سازمان صنایع دستی پلاک ۲۵۷
کافه اسپریس
کافه اسپریس,
تهران، خیابان استاد نجات الهی (ویلا)، پایینتر از خیابان کریم خان زند، روبروی سازمان صنایع دستی پلاک ۲۵۷
قیمت اسپرسو
8500
دستگاه اسپرسوساز
بتزرا
ساعت کاری
۸ تا ۲۳ / روزهای تعطیل ۹ تا ۲۳
اینترنت
دارد
کشیدن سیگار
ممنوع است
جای پارک خودرو
دارد
شما باید وارد شوید تا بتوانید درباره کافه نظر بنویسید.
loading...
سلام. اساساً برایِ نظر دادن در موردِ همین کافه (و نه حتیٰ پرسشهایِ متعددی که خودم دارم) بود که در این سایت ثبتِ نام کردم. برایِ همین طولانی شد. و به جایِ نظر، میتوانید آن را نوعی ریویو در نظر بگیرید.
این کافه به معنایِ واقعی درخشان است. کافههایِ «بسیار لوکس» را تست نکردهام (اگر چنین کافههایی البته وجود داشته باشند)؛ اما در میانِ همین چند کافهای که در خیابانِ انقلاب و اطراف و اکنافش به آنها سرزدهام، و «شِبهِکافههایی» که در شهرِ محلِ سکونتم دیدهام، این کافه (اسپریس) ظاهراً از لونی دیگر، و از جایی دیگر است. از جمله به یک علتِ منفی: زیاد بودنِ محسوسِ قیمت. اما بیشتر از جهاتِ مثبت.
معماریِ این کافه بینظیر است. فضا کاملاً دنج و جمعوجور. اگر از جمعیت اشباع شود، بیشتر از حداکثر ۱۵ تا ۲۰ نفر در آن جا نمیگیرند و این مهمترین نکته است. با زیاد شدنِ تعدادِ صندلیها و ولنگوواز شدنِ کافه، سرنوشتش میتواند مثلِ کافههایِ انقلاب شود؛ از همه بدتر کافههنر و محیطش که اساساً نشانهای از دنجبودنِ کافهای ندارد.
یکبهیک به نکاتِ مثبت اشاره میکنم:
۱- اولین چیزی که توجه را جلب میکند طراحیِ بینظیرِ آن است. طرحی ترکیبی؛ و اگر -با توجه به سررشته نداشتنِ تخصصیَم از معماری- اشتباه نکنم، تلفیقی از معماریِ کهنِ ایرانی و معماریِ مدرنِ اروپایی، در ارائهای کاملاً مدرن و آوانگارد و یگانه. ظاهراً طراحیِ این کافه امضا هم دارد و از معمارِ مهمیست (به بارتندر، ویتر، باریستا یا هرچه، پیشنهاد دادیم دمِ در زنگِ کوچکی بگذارند تا آمدنِ مشتری را بفهمند. به علتی که خواهم گفت. توضیحِِ ایشان این بود که کوچکترین تغییری در طراحیِ کافه منوط به اجازهگرفتن از معمار است، معماری که این طرحش ظاهراً در مسابقهای برنده هم شده).
۲- نکتهٔ دیگر رنگبندیِ بسیار آرامشبخش است که البته توجهِ مشتری را در بدوِ امر جلب نمیکند (و درست به همین دلیل عالیست). چندی پیش، به خواستِ دوستی، به کافهای بسیار بد در همان حوالی رفتیم. محیطی بسیار شلخته و بسیار بزرگ و ولنگوواز، با رنگ اصلیِ نارنجی! نهتنها رنگِ غالبِ دیوار، حتیٰ روکشِ صندلیها هم نارنجی بودند و مدلِ صندلیها و میزها البته فستفودی -مثلِ رنگش-، با دو دست مبلمانِ کاملِ حجیم، ولشده در وسطِ کافهٔ حدودِ ۱۵۰ متری. اما طرحورنگِ اسپریس عالیست. بدونِ هیچچیزِ اضافه (رویِ دیوارِ آن کافهٔ بسیار بد، چند نقاشیِ زشت و نامناسب توجهم را جلب کرد. علتِ نصبشان را از بارتندرِ آنجا پرسیدم. گفت طبقهٔ بالا گالریست؛ آثاری را که فروش نمیروند در کافه نصب میکنیم. یاد بگیرید احترام به چشمِ مشتریِ طالبِ آرامش را).
۳- کیفیتِ مثالزدنیِ هر نوع غذا یا نوشیدنیی که ارائه میشود. در منو، از شلوغکاریهایِ معمول خبری نیست. به نسبتِ خیلی از جاها، منویِ جمعوجور، اما کافیی دارد؛ و مشخص است که هم قهوهها و هم سایرِ نوشیدنیها و غذاها را باریستاها و آشپزهایی کاردان تهیه میکنند. به احتمالِ قوی هر دو یکی هستند. باریستا و آشپز. دمش، یا دمشان گرم.
۴- بارتندرِ بسیار خوشاخلاق و البته کاربلد. خوشاخلاقی نکتهٔ بسیار مهمیست که میشود گفت در کمتر جایی از میهنِ آریاییاسلامیمان قابلِ مشاهده است. البته که خوشاخلاق بودن، در شغلِ بارتندرها، مهمتر از خیلی از مشاغلِ دیگر است؛ اما همهچیز نیست. تنها بارتندرِ این کافه، آقاییست شاید سی ساله، بسیار خوشاخلاق (نه در حدِ افراط) و خوشپوش (بر خلافِ بارتندرِ کافهٔ دیگری که رویِ دستش اثرِ خالکوبیی داشت از سالهایِ زندان ظاهراً) و کاردان: در موردِ هر کافهای که از ایشان پرسیدیم، اطلاعاتِ کاملی دادند. غذاها و نوشیدنیها جایِ خود دارد.
۴- نکتهٔ بسیار مهم؛ در طراحیِ این کافه، آشپزخانه را در طبقهٔ، یا نیمطبقهٔ بالا قرار دادهاند. سروصدایِ دستگاهها بههیچوجه به پایین نمیرسد. جز یک -اگر اشتباه نکنم- دستگاهِ قهوهساز که همان پایین است و در ورود به کافه، تنها بویِ قهوه به مشام میرسد. خودتان میدانید که این امر چقدر مهم است.
نکاتِ مثبتِ دیگری هم هست؛ مجموعِ آنها این میشود که گردانندگانِ این کافه، از همه جهت به مشتری احترام نهادهاند؛ به چشمِ او (معماری) ذائقهٔ او، گوشِ او (سلیقهشان در انتخابِ موسیقی ستودنیست؛ با این که اهلِ موسیقیِ سنتی هستم میدانم فضایِ کافه جایِ آه و نالهٔ امان امانِ شجریان نیست، و البته از سروصداهایِ بعضاً گوشخراشِ موسیقیهایِ پستمدرن و متال هم در این کافه خبری نیست)، حتیٰ به مشامِ مشتری؛ و البته وقتِ او.
اما نکاتِ منفیِ کوچکی هم هست. البته که آنها هم از نیتِ خیرِ گردانندگانِ این کافه است، اما جایِ ذکر دارد:
۱- مسئلهٔ بالا بودنِ آشپزخانه، و اصرار در فراهم کردنِ محیطی دنج برایِ مشتریان، گاهی دردسرساز میشود. متأسفانه باب شده که مشتری را موقعِ ورود به کافه، معطل میگذارند و اسپریس هم با وجودِ کادرِ بسیار حرفهایَش از این قاعده مستثنیٰ نیست. درستش به نظرم این باشد که همان در بدوِ امر منو را به مشتری بدهند و از او بپرسند که همان موقع پیشنهاد میدهد، صبر میکند تا کسی ملحق شود، مهلت برایِ انتخاب میخواهد، زیرسیگاری لازم دارد… متأسفانه بارتندرِ بسیار عزیز و دوستداشتنی، همیشه در دسترس نیست، و شده که حدودِ ده دقیقه منتظرِ منو و زیرسیگاری باشیم. پیشنهادِ اولیه این بود که زنگِ کوچک و خوشصدایی دمِ در بگذارند؛ که با قاطعیت رد شد. پیشنهادِ بعد میتواند این باشد که با اجازهٔ معمارِ اصلی، دوربینی بسیار کوچک در کافه نصب کنند تا درِ ورودی را به بارتندرِ عزیز نشان دهد (و برایِ این که مشتریان از حریمِ خصوصیِ خود خاطرجمع شوند، باید به نحوی مطمئنشان کرد که دوربین، تنها درِ ورودی را نشان میدهد. یا این که اصلاً بیرون نصبش کنند).
۲- نکتهٔ دیگر نیز به اخلاقِ خوبِ گردانندگانِ این کافه مربوط است. میدانیم که متأسفانه در بلادِ ما عُرف چیزیست و قانون چیزی؛ و اگر این دو یکی بود، دیری بود تا بیشترمان جرعهٔ شهادت نوشیده بودیم: بیشترِ کارهایی که انجام میدهیم غیرِقانونیست اما کسی هم متعرضمان نمیشود. در این کافه هم در ظاهر، کشیدنِ سیگار ممنوع است (با کاغذهایی زشت و نادَرخور این نکته عنوان شده) اما عرفاً مُجاز است. با یکی از صمیمیترین دوستانم در کافه مشغولِ یکی از جدیترین بحثهایِ زندگیش بودیم. یکی از ناخوشایندترین خاطراتِ کافهایَم در همین حین رخ داد. زنومردی، ظاهراً کافه را با بستنیفروشی اشتباه گرفتهبودند. بچهٔ سهچهارسالهٔشان را که احتمالاً نوعی عقبماندگی داشت با کالسکه به داخلِ کافه آوردند (دردسرِ رد کردنِ کالسکهٔ یغور از لایِ صندلی خودش روضهٔ سیدالشهداست). بچه، عینِ نوزادان بهشدت گریه میکرد. با بلندترین صدایِ ممکن. بلایی به سرِ محیطِ امنِ کافه آمد که بر سرِ برجهایِ دوقلویِ منهتن نیامدهبود. مادر سفارشِ قهوه و شیک برایِ خودش و شوهرش داد (و کمی بعد از بارتندر تقاضایِ گرفتنِ فالِ قهوه، یا معرفیِ فالگیر کرد. بساطِ «عُذرایکچشم» را وسطِ کافه به آن شیکی کم داشتیم که خوشبختانه فراهم نشد) و بستنی برایِ کودکِ بهشدت پرسروصدایش (با این وعده به کودک: عمو -بارتندر را عمو صدا میکرد- بهش بگو بستنی رو فقط واسه آقاپسرایِ ساکت میارین. ظاهرِ بارتندر در آن میان دیدنی بود). دوستم خواست سیگار بکشد. از زن اجازه گرفت. زن با نارضاییِ محسوس جواب داد: بکش خانم بکش. تا سیگار را روشن کرد، زن با حالتِ عصبی دستش را جلویِ صورتش تکان داد و چند بار پیف پیف کرد. مرد گفت چه شده؟ زن گفت: خودت چه فکر میکنی؟ و مرد برخاست و ظاهراً به ما، گفت: پاشو بریم خانم، پاشو بریم، اینجا جایِ موندن نیست.
البته که رفتارِ درست از سویِ ما باید این میبود که میگفتیم بله، اینجا واقعاً برایِ شما جایِ ماندن نیست. اما هشدارِ سیگار کشیدن ممنوع آچمزمان کرده بود؛ هر چند در اشارهٔ آنها به آن کاغذ گفتیم زیرسیگاریِ جلویِ ما لاید چیزِ دیگری میگوید. ولی بههرحال مجبور شدیم بهقولِ سیگاریها «نَسَخ» سیگارمان را خاموش کنیم.
و اما رفتارِ درست از جانبِ بارتندر به نظرم باید چنین چیزی میبود:
آقایِ عزیز، آرامشِ این محیط برایِ ما مهمترین چیز است، در این محیط سیگار کشیدن عُرفاً بیاشکال است، و فکر نکنم لایِ دود و دم به بچهتان چندان خوش بگذرد. یا حتیٰ کمی تندتر: دوستانِ عزیز، مشتریان برایِ ما عزیزند؛ ولی گریهٔ کودکِ عزیزتان مانع از این میشود که حتیٰ خودتان هم از آرامشِ محیط لذت ببرید.
مراد از این دو نکتهٔ منفی، البته که زیرِ سؤال بردنِ ارزشِ کارِ دوستانِ عزیزِ اسپریس نیست. بارِ قبل، با دوستی رفتم که در کشورِ محلِ اقامتش (استرالیا) طراحِ قابلیست، و در همانجا هم کافهبازِ قهاریست. تحسینش خوشحالم کرد.
ببخشید که طولانی شد. عادت ندارم خلاصه حرف بزنم. زنده باشید.